خواب...

اگر بدانم قرار است
شبی تو را به خواب ببینم.
اگر حتی دلخوش آمدن بی صدای تو باشم
باز هم صدای نیامدنت
از پس سکوت خواب‌ها فریاد می‌زند

انگار دمی به خیال تو خوش بودن
به من و بی قراری چشم‌هایم نیامده است
به من و دلتنگی‌هایم نیامده
که تو را به خواب ببینم

حتی آن موسم که می‌روم و می‌مانی
همان لحظه‌های آخرین را
تاب بیاوریم.
و ندانیم که چه می‌شود
و چه خواهدشد.
تا دریا برای همیشه باقی بماند...!!!

به امید روزی که ببینمت

لیلا
نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 9 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 08:37 ب.ظ

gio chi migi chera inkararo mikoni man daram ghash mikonmam

جوناتان شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 02:02 ب.ظ

لیلا جون بنویس بنویس همه اون چیز هائی رو که تو دلت داره سنگینی می کنه اگر حالا ننویسی شاید دیگه هیچ موقع این موقعیت رو پیدا نکنی بنویس بنویس
منتظر نوشته های قشنگ هستم

علی تنها دوشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 12:38 ب.ظ

من دیگه وب لاگت رو هوم پیج خودم میکنم........ واقعا زییبا مینویسی آبجی آسمونی من.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد