سلام لیلا جان وبلاگ قشنگی داری ممنون که به من سر زدی
جو نا تان
سهشنبه 13 خردادماه سال 1382 ساعت 01:58 ق.ظ
می خواهم بگویم از تو که بهترینی ای فرشته زیبای تاریکی های من می خواهم بنویسمت اما نمی دانم با کدام قلم وقار و سنگینی را که بر دستهای آکنده از گناه من انداخته ای به حرکت در آورم می خواهم تکرار کنم همه آن حرف های نشنید هات می خواهم چون پروانه قشنگت ؛ گرمای وجود تو را طواف کنم می خواهم در تو بسوزم شاید که پاک شدم و در وجود عصیان زده ام بخشوده آه ای ماه و خورشید چه زیبا رخ می نمائی وقتی که با هم هستید خورشید؛ ماه از تو نور می گیرد تو از کدام ماوراء هستی نور می گیری که این قدر زیبا بر زبر ما سوائ ایستاده ای؟؟ ئفترم سیلی خور با دهای دهشت زاست ؛دفترم خالیست از برگ سفید وای بر من وای بر من قلب من افتاده در زندان نفس خاک بر سر خا ک بر سر دل اسیر قلب جان اسیر تن هستیم نابود وای بر من ؛ خاک بر سر هر کس راست یک دیوانگی یک نفر دیوانه جا ومقام یک نفر دیوانه مال و منال یک نفر دیوانه عشق است و بس یک نفر دیوانه ... بنده از دیوانگان دیوانه تر مر گ از این دنیا بسی دیوانگیست چون که این دیوانگیست زنجیریم ای خدا که می رسد نوبت به من ای فرشته کی به دادم می رسی ؟ زجر این دنیا تنم اتش زده هستیم را نیست کرده هست تو ای که حاظر هستی و پنهان بگیر دست ها منتظر با قلب هادی از گناه مانده ام ای هستی هستی فضا گر به وقت مرگ دور از خود کنی من چه ها باید کنم با این دل وا مانده ام من چه ها باید کنم با این دل وا مانده ام عاقبت من می روم اما خموش وبی صدا بی صدا چون روز از شب ؛ شب ز روز
جوناتان
سهشنبه 13 خردادماه سال 1382 ساعت 02:20 ق.ظ
مهرابانا !! جواب کاغذ تو من ندانم چگونه باید داد . شعر گفتی به شعر می گویم همه یا د تو ام چه کم چه زیاد لب فرو بستم از سخن ؛ آری ؛ لیک بنگر چه می کسم بیداد عقد های عجیب قلب مرا این لب بی هنر دمی نگشاد چونکه که لب رنج دل نداند گفت چه دهم پاسخ دل ازاد؟ آنچه می گویم این فقط نقشیست که بیاز صحیفه کرده سواد قطره خون ز یک دل خونی نکند انچنان که خواهم یاد ! معذا بخوان و هیچ مپرس حال مخلص در این خراب اباد به مرادم نمی رود سفرم سفریست لازم است سوی مراد شکوه هر روز بر زبان دارم که چرا نیست روزمه چون باد از چه این مختصر نمی گذرد با چنین رنج و گونه گو نه فساد من که دورم ز تو چنان که ز تن جان محجور در هوای معاد چه خوشی ؛ چه سلامتی ؛ که حیات رنج بیننده است مردم راد نه کم از این سفر پشیمانم گرچه از یک جهت کمی دل شاد تنهایست مدفنی که در آن جای بگزیده اند مثل جماد چه توان کرد با دو دبده باز با چنین مردگان سست نهاد قصه شهر مرده بای ساخت شرح رفتار مرده باید داد اوستادی شگفت باید شد پس بر اهل شگفتتر استاد سخت مطرودتر هم از شیطان بر شدن ز آتش دروم فواد آسمان را به سر فکندن تیغ مر زمین را به پای بر اقیاد در چنین موقعی به تنهائی که چنین با قفس مراست عناد تو فقط هستی ای امید دلم که برادر به یاد تو افتاد آه ! امید زندگانی من ! از شکست دلت شکست مباد ! به امید روزهای بهتر
جهان عشق است و دگر زرق سازی همه بازیست الا عشق بازی
سلام بر تو و مهرت که هیچ گاه خاموش نگردد؛سلام بر لیلا عزیز که می داند که....//خیلی خوشحال شدم نمی دونم اما تا اینجا که خوندم جالب بود موفق باشید دوست دارت یک دوست
علی تنها
سهشنبه 13 خردادماه سال 1382 ساعت 12:49 ب.ظ
آجی جون هر روز ساعتت خوشگل تر میشه و بیشتر بهت میاد! راستی سنت .... شده ! چقدر بزرگ شدی آجی؟ هر وقتم کارت با این ماژیک فسفوری من تموم شد پسش بده تمومش کردی........... قربون آجی آسمونی خودم.
میثاق
سهشنبه 13 خردادماه سال 1382 ساعت 08:17 ب.ظ
سلام نغمه جان خیلی جالبه این سایت دستتون درد نکنه عشق آتش جهنم است و رویای بهشت .. دوست دارم ببینم از این جمله چی متوجه میشی
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام بر سربازان دلیر اسلام
وسلام بر خواهره عزیزم
باشه عزیزم لینک توصویری برای یادگیری رو تا امشب میزارم
در ضمن بهت لینک دادم بای
پرواز را به خاطر به سپار پرنده مردنی است
سلام لیلا جان
وبلاگ قشنگی داری
ممنون که به من سر زدی
می خواهم بگویم از تو که بهترینی ای فرشته زیبای تاریکی های من
می خواهم بنویسمت اما نمی دانم با کدام قلم وقار و سنگینی را که بر دستهای آکنده از گناه من انداخته ای به حرکت در آورم
می خواهم تکرار کنم همه آن حرف های نشنید هات
می خواهم چون پروانه قشنگت ؛ گرمای وجود تو را طواف کنم
می خواهم در تو بسوزم شاید که پاک شدم و در وجود عصیان زده ام بخشوده
آه ای ماه و خورشید چه زیبا رخ می نمائی وقتی که با هم هستید
خورشید؛ ماه از تو نور می گیرد
تو از کدام ماوراء هستی نور می گیری که این قدر زیبا بر زبر ما سوائ ایستاده ای؟؟
ئفترم سیلی خور با دهای دهشت زاست ؛دفترم خالیست از برگ سفید
وای بر من وای بر من
قلب من افتاده در زندان نفس
خاک بر سر خا ک بر سر
دل اسیر قلب
جان اسیر تن
هستیم نابود
وای بر من ؛ خاک بر سر
هر کس راست یک دیوانگی
یک نفر دیوانه جا ومقام
یک نفر دیوانه مال و منال
یک نفر دیوانه عشق است و بس
یک نفر دیوانه ...
بنده از دیوانگان دیوانه تر
مر گ از این دنیا بسی دیوانگیست
چون که این دیوانگیست زنجیریم
ای خدا که می رسد نوبت به من
ای فرشته کی به دادم می رسی ؟
زجر این دنیا تنم اتش زده هستیم را نیست کرده هست تو
ای که حاظر هستی و پنهان بگیر
دست ها منتظر با قلب هادی از گناه
مانده ام ای هستی هستی فضا
گر به وقت مرگ دور از خود کنی
من چه ها باید کنم با این دل وا مانده ام
من چه ها باید کنم با این دل وا مانده ام
عاقبت من می روم اما خموش وبی صدا
بی صدا چون روز از شب ؛ شب ز روز
مهرابانا !!
جواب کاغذ تو
من ندانم چگونه باید داد .
شعر گفتی به شعر می گویم
همه یا د تو ام چه کم چه زیاد
لب فرو بستم از سخن ؛ آری ؛
لیک بنگر چه می کسم بیداد
عقد های عجیب قلب مرا
این لب بی هنر دمی نگشاد
چونکه که لب رنج دل نداند گفت
چه دهم پاسخ دل ازاد؟
آنچه می گویم این فقط نقشیست
که بیاز صحیفه کرده سواد
قطره خون ز یک دل خونی
نکند انچنان که خواهم یاد !
معذا بخوان و هیچ مپرس
حال مخلص در این خراب اباد
به مرادم نمی رود سفرم
سفریست لازم است سوی مراد
شکوه هر روز بر زبان دارم
که چرا نیست روزمه چون باد
از چه این مختصر نمی گذرد
با چنین رنج و گونه گو نه فساد
من که دورم ز تو چنان که ز تن
جان محجور در هوای معاد
چه خوشی ؛ چه سلامتی ؛ که حیات
رنج بیننده است مردم راد
نه کم از این سفر پشیمانم
گرچه از یک جهت کمی دل شاد
تنهایست مدفنی که در آن
جای بگزیده اند مثل جماد
چه توان کرد با دو دبده باز
با چنین مردگان سست نهاد
قصه شهر مرده بای ساخت
شرح رفتار مرده باید داد
اوستادی شگفت باید شد
پس بر اهل شگفتتر استاد
سخت مطرودتر هم از شیطان
بر شدن ز آتش دروم فواد
آسمان را به سر فکندن تیغ
مر زمین را به پای بر اقیاد
در چنین موقعی به تنهائی
که چنین با قفس مراست عناد
تو فقط هستی ای امید دلم
که برادر به یاد تو افتاد
آه ! امید زندگانی من !
از شکست دلت شکست مباد !
به امید روزهای بهتر
جهان عشق است و دگر زرق سازی
همه بازیست الا عشق بازی
خدانگهدار
سلام
برایت از صمیم قلب آرزوی تداوم و سربلندی می کنم . نوشته هایت زیبا و بیاد ماندنی ست . متولد ماه مهر ... همیشه مانند
آفتاب باشی !
سلام بر تو و مهرت که هیچ گاه خاموش نگردد؛سلام بر لیلا عزیز که می داند که....//خیلی خوشحال شدم نمی دونم اما تا اینجا که خوندم جالب بود موفق باشید دوست دارت یک دوست
آجی جون هر روز ساعتت خوشگل تر میشه و بیشتر بهت میاد!
راستی سنت .... شده ! چقدر بزرگ شدی آجی؟
هر وقتم کارت با این ماژیک فسفوری من تموم شد پسش بده تمومش کردی...........
قربون آجی آسمونی خودم.
سلام نغمه جان
خیلی جالبه این سایت دستتون درد نکنه
عشق آتش جهنم است و رویای بهشت ..
دوست دارم ببینم از این جمله چی متوجه میشی