من گریه می‌خواهم مجالی هست...؟؟؟


به نام او که مرا با تو آشنایی داد

از آن میانه به من طاقت جدایی داد

محبت تو که آغشته شد به هستی من

بهانه بود برای خداپرستی من

نظرات 6 + ارسال نظر
تورج پنج‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 10:42 ق.ظ http://bisangar.blogsky.com

دورد
من یک بی‌سنگرم، که پیله شب را دریده ام اما تنها در افق به انتظار سحرگه ره میپویم مرا تنها نگذارید

جوناتان پنج‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 01:41 ب.ظ

هر چه دار د ناز دلبر در حق ما می کند
می دهد وعده ولی امروز و فردا می کند
می کند بی حد جفا یارب ولی ان بی وفا
باز با افسونگری مهرش به دل جا میکند
روزگارم می شود از شام یلدا تارتر
وقتی از زلف سیاه خود گره وا می کند
دوست دارد خوب می دانم مرا اما به ناز
عشق خود را با من دیوانه حاشا می کند
خوش به حال اونی که:
..........که همانا خلق و خوی ادمیت داشت
نه همین تنها برای دین ؛
که برای ملک و ملت نیز
غیرت و درد و حمیت داشت ...........
باز روزی ؛یاشبی دیگر
در حیاط کوچک زندان
باز می رفتیم و می رفتیم.
خوش به حل اونهائی که این طوری زندگی کردند و افتخار افریدند
با ارزوی روز های بهتر برای شما
خدانگهدار

کیا پنج‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 04:04 ب.ظ http://h-kia.blogsky.com

سلام .قشنگ بود .بگم عالی بهتره !!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 05:05 ب.ظ

سلام خوشگل بود نه مثل همیشه
فدای مهربونیات چه میکنی با سرنوشت
دلم واست تنگ شده بود


این نامه رو واست نوشت.

اخرین برگ پنج‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 06:04 ب.ظ http://akharinbarg.blogsky.com

زیبا بود

عباس علم دوست یکشنبه 15 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 04:02 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد