پـــــدر! سلام!
من بلد نیستم نامه بنویسم!!!!!!! بلد نیستم بزرگونه نامه بنویسم! دلم گرفته بود پدر! تقصیر من نیست که گاه گاهی دلم میگیرد! باور کن بلد نیستم.. خسته شدم بس که نوشتم پدر... پدر... پدر... و تو نیامدی!... دلم گرفت بس که گفتم میبینمت و نیامدی! خسته شدم بس که گفتم دلم تنگه و نیامدی! امروز تمام زندگیم را مرور کردم.. همه زندگی کوتاهم با تو... پدر! تقصیر من نبود...یادته قول دادی برمیگردی؟ من چی؟ منو هم با خودت میبری؟ یادته؟ پس چرا هنوز بعد از این همه سال هنوز من تنهایم...؟ چرا نیستی؟ چرا؟ .. جریمهام کن! جریمهام کن بابت تمام روزهایی که نبودم... بابت تمام حرفهایی که نشنیدم... بابت تمام فرارهایم... بابت تمام نگاههایی که ندیدم...! میدونم پدر! میدونم! میدونم که شاید اگر نرفته بودی... الان کنارم بودی.. همین جا! کنار سجادهات! کنار تنهایی کوچک خانه ما که همیشه کوچک بود ولی با رفتنت عجیب حجیم شد...!!! ولی نگو... نگه که این صداها را نمیشنوی... نگو که اشکهای تنهاییم را نمیبینی... نگو پدر!!! تو را قسم به وجود محبت پاکت نگو!!!!! پدر... کودکت باز هم بزرگتر شد... قویتر شاید.. ولی در برابر تو نحیفتر... چرا؟ پدر؟ چرا هق هق مرا از این سوی پردهی اشک و باران.. از این سوی دنیا نمیبینی؟ چرا حزن نگاهم را ... صدایم را حس نمیکنی؟ پدر! تنهایم! به خدا تنها! نگو که همیشه به فکر من بودی؟ پس چرا مرا گذاشتی تا ببارم؟ تا تنهایی را با همه وجود در آغوش بگیرم؟؟؟ تا بشکنم؟؟؟ نه!! تو و این همه سنگدلی؟؟ مرا باور دشوار است!! باور کن تمام راهها را میآیم تا به تو برسم... زندگیم پدر... همهاش برای تو!!!!! دنیایم پدر! پیشکش یک نگاهت!
به من بگو... بگو که باز میگردی.. بگو.. چرا نباید آخرین لحظهها میبودم تا اشکهایت را با دستهای کوچکم پاک کنم؟ چرا نباید لذت با تو بودن را در اعماق وجودم حس میکردم؟ چرا باید همیشه نگران و دلواپس تنهایی دستهایم میماندم... و تو رفتی و هرگز فکر نکردی که دستهایم هنوز خیلی کوچکند برای در دست گرفتن چتر پاییزی رفتنت... هنوز خیلی کودک بودم برای دیدن جسدی که همهی امید زندگیم بود...
خیلی کودک بودم...
خیلی کودک بودم...
خیلی....
سلام
نمیدونم این همه احساس زیبا رو چگونه باید تمجید کرد
نمیدونم چگونه این همه حس را که تا به حال تجربه نکردم درک کنم
نمیدونم
ولی این را میدونم که همه میرند و دنیا تنها دو روزه
خیلی ناراحت شدم.یه لحظه وا رفتم.
یه شعر توی وبلاگم نوشتم.برای تو باشه.
مرگ پایان کبوتر نیست.
همین که پدرت یه دختر مهربون و گلی از خودش باقی گذاشته که فراموشش نکرده یعنی به پایان نرسیده.باور نمیکنی؟یه دور یادداشت امروزت رو بخون باور میکنی...
می دونی
از خجالت سرم رو پایین انداختم
غم من کجا و غم تو .....
واست صمیمانه آرزوی موفقیت می کنم
در ضمن خیلی قوی هستی
(مطالب بروز شد:20/4/1382):::::::::۱۸ نحس اعلام شد
HAVE A NICE DAY
سلام خانومی خیلی با احساس و قشنگ بود واقعا نمیدونم باید برای این همه احساس چی گفت...آدما تا نعمتی رو دارند قدرشو نمیدونند ولی وقتی از دستش میدند.......... میدونم که خیلی سخته ..امیدوارم که همیشه صبور و مقاوم باشی و به زندگی لبخند بزنی .موفق باشی
منم همینطور پاییز و تجربه کردم و به زمستان رسیدم بهار شدمدر تابستان رشد کردم.و منتظرم باز
متولد ماه مهر....سلام.
من هم دختری از ماه مهر هستم.
خیلی قشنگ مینویسی.به خونه کوچیک ما هم سر بزن.
احساست همیشه گرم...فکرت آزاد....و دلت شاد.
سلام مهربان جون
چشماتون قشنگ میبینن .
اهنگ وبتون فوق العاده است مطالبتون هم فوق العاده تر .
امیدوارم همیشه شاد و پیروز باشید .
دلم گرفته...
دلم گرفته...
...
دلم...
ممنون که سرزدی به ناهه. قلم روانی داری ودل روانتری . متن تاثیر گذاری نوشتی. پیروز باشید وسربلند عزیز.
سلام مهربان جان
واقعا زیبا بود...
مطمئن باش پدرت همیشه با توست..مهم تر از همه اینها اینه که پدرت تو رو تو قلبش داره و تو هم پدرت رو تو قلبت...دیگه نزدیک تر از این امکان نداره...
همیشه شاد باشی!
سلام نازنینم سلام خانومی تو با این احساس زیبا و قلم شیوا چطور احساس تنهایی میکنی؟ فکر نمی کنی همه این توانایی و استواری تو از عشق پدر بزرگوارتان است عشق به او و زنده بودن یاد وخاطراتش و حس بودنش اینها یعنی حضور او و بودنش در کنار تو؟! تو تنها نیستی ... تنها نیستی .... تو و او همه لحظات با هم هستید مگه نه؟ بگو که تنها نیستی بگو اگه تنها بودی اینهمه حرف با پدر چیه ؟ شاد باشی و سربلند.....!
واقعا ....اینهمه دردو غم.بعد تازه فکر میکنیم غمدار ترین آدم روی زمینیم....هه..مسخره س.محکم باش....محکمتر از فولاد.دوست دارم.
سلام
خوب مینویسی پیش منم بیا سرزمینم قشنگه
لازمه خیلی از کارها فقط شجاعته ...
شجاعت اینکه بخواهی دوباره تو مسیر دیگه ای شروع کنی و سعی کنی به اوج برسی ، بالاتر از نقطه اوج دیگه نقطه ای نیست به جز سرازیری ، تو در اوج ایستاده ای ...
سلام
به که مشغول کنم دیده و دل را که مدام
دل تو را می طلبد ، دیده تو را می جوید
پیروز و سر بلند باشی
احساستو خیلی زیبا بیان کردی ......خیلی خیلی زیبا...
به خدا توکل کن....
تو تنها نیستی...خدا باهاته.....وگرنه هرگز نمیتونستی اینقدر دختر موفق و لایقی باشی...
سلام عزیزم...خیلی قشنگ بود خیلی.چقدر دوس دارم یه آدم با این روحیاتو ببینم......تو نوشته هات میبینمت.
سلام مهربون .
خیلی غمگین شدم اما وقتی خوب فکر کردم دیدم ..نه دلم برات نمیسوزه چون خیلی بزرگی .
میدونی شاید اگه داشیش این احساس قشنگ را نداشتی نسبت به پدرت .
همیشه اینو بدون یکی اون بالا هست که همیشه مواظبته
و میدونم که میدونی اون خداست.
و بدون دست پدرت همیشه بالای سرت .
موفق باشی.............مهربون
فقط بیا.ساناز(نرگس)
سلام / اندوه را جز به مهر دوست چگونه می توان شست ؟؟؟؟
سلام،
متن بسیار زیبایی نوشتی. عمیقا انسانی و سرشار از عاطفه.
ولی زیاد ناراحت نباش. ما که داریم با هم مثل کارد و پنیریم..