خواب یا بیدار ؟ فرقی هم نمیکند... تنها من بودم و من... تنها! حتی تو نیز نبودی!
چشمهایم؟!
نه!!!! چشمهایم را هم از من گرفته بودند... فکر کردند که رفتهام به دنیای دیگری ولی من که هنوز همینجا بودم... چشمهایم بسته بود ولی میدیدم! تو را دیدم که نوشتی... نوشتی و تمام نشدی...!
چشمها... چشمها...
همهاش همین بوده! همه به چشمهایم نگاه میکنند و نمیفهمند!...
چشمها... چشمها...
- گفتهبودم برایت شاخه گلی میآورم!
نه! مرا با گل چیده شده چکار است؟ گلها را وقتی دوست دارم که به شاخه باشندو در خاک اسیر... مثل من که زمانی بارانم که از دیدههای تو چکیده باشم... دوست دارم باران را ! و تو را عزیز باران دیدهی من...
- هر طرف را که نگاه میکنم، چشمها هستند، به شکل حزنی میمانند مبهوت!
چشمان من مبهوتند؟! شاید... همین چشمها!! همین چشمها بود که تو را خواند و در تو غرق شد...
چشمها... چشمها...
من قصر دارم! شما جای بازی برای من دارید یا که تنها قصر را دیدهاید؟
من قصر را ندیدهام... قصری وجود ندارد وقتی تو نباشی... من میخواهم در کنارت بزرگ شوم... دستها با هم.. دلها با هم.. قلبها با هم.. و چشمها... چشمها هم دریا شوند با هم و برای هم...!
- اصلاْ نمیشد فهمید وهم را مینویسید یا حیرانی، مرگ یا زندگی، عشق یا نفرت!
ولی من میفهمم...! تو عشق را فریاد میکنی و نفرت را سکوت و من از سکوت نفرتت دارم کر میشوم!
از صدای عشق بلندتر است این سکوت! باور کن مومن!
- اگر میخواهی حرف بزنی قلبت را بیاور...!
قلبم را؟
مگر از قلبم چیزی هم مانده که به تو بسپارم که من قلبم را در شدت اعتمادم به تو نزد تو جا گذاردم! به تو بخشیدمش به آسانی! به کسی از جنس باران!
تو که میدانی زیر آوار قلب ماندن چقدر درد دارد... درد!
- شما سالمید؟
نمیدانم! شاید! همهی اینها که میخواهند مرا نگه بدارند دچار گمانند و گمان نمیتواند جای حق را بگیرد!
نفس میکشم! به زور همان طور که تو به زور نفس میکشی! خودت نوشتی و گفتی!! فرقی هم دیگر نمیکند که خوب نفس بکشم یا به زور... هر دو یکی است برای من! وقتی که تو رویا را در دنیای مجازی پاره کردی و من دیدم که برای پاره کردن قلب من چه بهایی را پرداختی که سرت را در میان زانوانت گرفتی و اشک ریختی ولی از روی غرور لبخندی که توانستم... توانستم که او را از خود جدا کنم!
- ماندن؟
هرکسی را رفتنی است که رفتنش علتها دارد و هر کسی را هم که ماندنیست ماندنش را حکمتیست!
- حالا چه؟ چه داری برایم؟
حالا خودم را ورق زدم و رسیدم به صفحههای خالی...!
مثل تو... حال من سکوت میکنم مثل پیشترهای تو که سکوت میکردی!
برای بخشیدن به تو چه دارم؟ چه چیز را میتوانم برای تو در کولهی خالیم پیدا کنم که لایقت باشد؟
- من با اشک مانوسم! شما چطور؟ اشکهایتان را! اشکهایتان را به من هدیه دهید...
باشد... ببین برایت اشک آوردهام... اشک... نگاهم را... چشمهایم را... چشمهایم را...
ماه مهر... این همهی کولهام است... دنیای اشکهای نابهنگام... لبخندهای حزنانگیزی که ندیدنشان بهتر از دیدنشان است...! و سفر...!
وبلاگ زیبایی داری
نوشته هاتم خیلی قشنگ ودلنشینه
موفق باشی:)
سلام خواهری
اینجا چقدر خوشگل شده
خوبه من همیشه برم مسافرت
وقتی نبودم خوب کارای خوشگل خوشگل کردی ها
راستی یه سوال
فکر میکردم اگه اونی که باید برگرده برمیگشت همه دلتنگیهات تموم میشه
مگه برنگشته خواهری؟
سلام ! من خیلی خیلی خوشحالم که این کشف بزرگ ر. انجام دادم! ..........دیگه توپوست خودم نمیگنجم!.........ببین راضی باش گفتم همه نوشته هاتو پیرینتی دارم ها !
سلام زیاد غصه نخور باشه .خودتو به او بسپار همه چیز حل میشه .اون بهترین دوسته باور کن .باهاش انس بگیر حرفاشو گوش کن اونم حرفاتو گوش میکنه. باشه امتحان کن.
ضمنا متنت خیلی خوشگل بود.
سلام..
میدونم..
باشه...!!
هر چی شما بگی...!!!
سلام.نوشته زیبایی بود
من چرا لینک به تو دادم که دلم می شکنی؟
یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی؟
ولی تا ابد لینکت تو وبلاگم باقی خواهد ماند
موفق باشی
زیبا مینویسی
موفق باشی
سلام !
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
که به پیمانه کشی شهره شدم از روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست
==========================
هر جا و هر زمان از سر صمیمیت میگویم :
موفق باشی
صدر
تو هم زیبا می نویسی عزیز مهربونم
خیلی دوستت دارم زیبا نویس با صفا
ببینم مهربون ... چرا اینهمه دلت گرفته ؟! به این دلها اگر وا بدی همیشه خدا میخوان گرفته و دلتنگ باشن ، پس بهش اجازه نده ، باهاش مبارزه کن ، بهش یاد بده که میشه دلتنگ نبود .
اشک رازیست...
لبخند رازیست
عشق رازیست...
اشک ان شب لبخند عشقم بود
...............................................
اینک
این تو
و
این
فریاد غریبت
از برای باز امدن او...
اما...
سلام چه قشنگ می نویسی... مرحبا به قلمت...مخصوضا نوشته ۲۱ تیرماه...پیروز باشی. از پیام محبت امیزت ممنوم...
سلام
بابا چقدر غمگین مینویسی ؟؟؟؟))))):
زیبا زیبای زیبا
ولی کمتر از قبلیها هضمش کردم
مثل اینکه ایندفعه ای از ته ته دلت بوده جایی که هیچ کس جز خودت اونو درک نمیکنه...
یک روز بود و یک رویای دیگر اما خواب دیگر مجال دیدن نگذاشت.بعد افسوس آمد اما ... اما هیچ راه برگشتی نبود .بعد عادت کردیم که به روی افسوس چشم ببندیم به آن چه تلخ است بخندیم اما... اما خنده هامان از زهر تلخ تر بود . حال با هر خنده ...؟راستی وبلاگت خیلی جذاب شده دوستت هم سلام می رسونه
از این که سر زدی ممنون ..........زت زیاد
یا بصیر
با سلام
وبلاگ بسیار زیبای دارید من وقعا لذت بردم
خوابم یا بیدارم ؟تو با من با من ؟! :]
سلام مهربان مهربانم
کم پیدایی !!
نکنه قهری با ما
به هر حال ببخشید که در میام اینجا
موفق باشی
سلام ...
توی دنیا چی میخوای که به پاهات بریزم
همه هستیم رو من به پاهات بریزم
لب پر خنده میخوای بیا لبهام مال تو
چشم پر گریه میخوای هر دو چشمام مال تو
بیا تا برات بگم من غرورم مال تو
بزار تا فدات بشم من وجودم مال تو
اگه بازیچه میخوای بیا قلبم مال تو
اگه رودخونه میخوای سیل اشکام مال تو
چرا من بی تو بمونم نمی دونم نمی تونم
برای زندگی کردن تو رو میخوام خوب میدونم
تو بدون عشقم تو هستی برای من زندگی هستی
بیژن مرتضوی ۱۴/۱۲/۸۲