به تو ای تنفس صبح، به تو ای تبسم نور، به تو ای ترنم عشق...
به تو که با آمدنت لحظهها آبرو مییابند، ثانیهها عصمت میجویند، نسیم طراوت میبخشد، آفتاب صراحت میگیرد، آیینه صداقت میآموزد و آب نجابت مییابد...
وقتی تو بیایی پرندگان نغمههای شادی سر میدهند و چشمهساران از شرر و شعف میجوشند و زمنی از شادمانی میشکفد...
وقتی تو بیایی دلهای عاشقانت لبریز از ایمان میشود و آسمانیان و زمینیان از عشق به تو سرشار میشوند...
تو بیا چرا که با آمدنت عدالت در همه جا میگسترد و عدل و آرامش حقیقی معنا مییابد و رفاه و آسایشی پدیدار میشود که نظیر آن در تصور نمیگنجد...
ای محبوب ازلی و ای معشوق آسمانی!
ای گل باغ امامت و ولایت، در فراسوی افق به تو میاندیشم که راهیست به دریا، به تو ای پاکتر از روح نسیم و خوبتر از عطر شمیم، به تو میاندیشم و تو را منتظر!
در قله تنهایی و در شبی سرد به انتظار روشنایی و طلوع به انتظار دیدنت به شوق دل نشستهام..
کبوتران معصوم نگاه مشتاقانت زیر دروازه گلرنگ نگاه، سبزترین شاخههای عشق را با نوری از چهره رخشنده ماه به تماشا نشستهاند شاید از فراسوی افق آغوش دلهاشان پرکشی..
نمیدانم با کدامین واژهها بازی کنم و با کدامین نداها صدایت کنم و با کدامین عشق که پاکترین باشد احساست کنم..
ای سراپا پاکی و عشق، ای قلب زمان، تو از کدامین قطعه آسمانی و با کدامین عشق آمیختهای، برای حس نمودن تو، فهمیدن و باورکردن تو، برای دوست داشتن تو و دوست بودن با تو باید غرق در آسمان آبی گشت...
ای آقای من! ای سبزترین بارقه خورشیدی ولایت، سر از پرده غیبت برون آر و دلهای پرتپش ما را مهمان مرهم وصال خویش نما..
آقای من! مدتهاست دل خستهام بار سنگین عقدههای فروخورده را بر دوشهای نحیف خود میکشد و محرم رازی نمییابد تا آن را در محضرش بر زمین نهاد. ترسم از آن است در راه بماند و بار بر دوش و آرزو بر جان دهد. ترسم از آن است این دل عطشان در هامون زندگی به سراب دنیا گرفتار شود..
آقای من! آن روز که بیایی کولهباری از غم و اندوه پیش پایت بر زمین مینهم و در مقابلت مینشینم و قصههای ناگفته دلم را سطر به سطر برایت میخوانم و تو صبور و آرام نگاه آفتابیات را به تن یخزدهام هدیه میکنی...
مولای من! آن روز که بیایی روبرویت خواهم نشست و در لحظههای ناب و خدایی سکوت، چشمهای بارانیام را پیشکشت خواهم کرد و تو در اوج مهربانی سنگ صبور تنهایی اشکهایم میشوی و خود خریدارشان...
آقای مهربانم! بیا و با دستهای بارانیات قلب خشکیدهام را سیراب کن تا حیاتی دوباره یابد.. بیا و برکه روحم را به دریای وجودت متصل کن، مبادا بماند و مرداب گردد...
آقای نورانیم! دستهای دعایم دیگر به آسمان نمیرسد، سجادهام دیگر بوی خدا نمیدهد. بیا و دستهای نیازم را از فرش به عرش پیوند بده و سبدسبد عطر خدا نثار سجادهام کن...
آقای آسمانیم! بیا و راه ملکوت را نشانم بده، خداییام کن، آسمانیام کن، زنجیر اسارت از پاهای روحم باز کن و در منظومه شمسی وجودت واله و شیدایم کن... ....................
اللهم عجل لولیک الفرج ~~~~~~~~~~~~~~~~ ~~~~ من امسال شمع تولدت را به نیت خاموش شدن شمع انتظار روشن میکنم...!!!
با سلام!
تبریک
تبریک...
سلام
خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟
از احوال پرسی های شما خیلی ممنونم
ایام به کامتون
خدانگهدار
سلام
salam bar shoma az eyn keh bh man sar zady mmamnon
می آیی و قامت زمین گل می دهد...
عید بر شما مبارک!
عیدت مبارک غریبه ی آشنای مهربانم.امیدوارم همیشه سبز باشی و سرشار از شادی.از متن زیبایت لذت بردم.موفق باشی.
سلام دوست عزیز
------------------------------------------------------------------
عید شما هم مـــــبــــارک
------------------------------------------------------------------
اون عکس هم عکس خودمه (;
موفق باشی ...
سلام دوست مهربان
عید شما هم مبارک باشه
سلام.
عیدتون مبارک باشه....
آهنگ روی وبلاگتون رو عوض کردین؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!
چقدر شاعرانه مینویسین!
موفق باشین
سلام علیکم
عیدتون مبارک
مطلبتون بسیار شیرین و دلچسب بود
آفرین به شما
عید شما هم مبارک!
انشاء الله که شمع انتظار خاموش بشه ...
عید شما هم مبارک ..
آنکه در انتظار اوببد از کجا که از نیمهی راه بازنگشته باشد؟
روزی به سر خواهد رسید این انتظار ...