نمانده ام به سیب های باغ تو
خیره
چشم های تو بود
که لحظه های مرا باغی می خواست
بی آن که تو درختش باشی!
من از جنسی دیگرم
آری
کبوترم!
تکه ابری سپید و آزاد
بازیچه ی نسیم اقیانوس های دورست
ببر
مرا
ببر به تنگنای خود!
سرم را ببر
پرپرم کن!
اما مشتی از پرهام را در حیاط خانه بپاش
تا مرغ های خانگی بدانند
رد کدام پرواز را اشک بریزند
یا بخوانند که از کدام پرنده جا مانده اند!؟
ز تحسینم، خدارا .. لب فرو بند!
نه شعر است این .. بسوزان دفترم را!
مرا شاعر چه میپنداری .. ای دوست
بسوزان این دل خوشباورم را...
مگر احساس گنجد در کلامی؟!
مگر الهام جوشد با سرودی؟!
مگر دریا نشیند در سبویی؟!
مگر پندار گیرد تار و پودی؟!
اگر احساس میگنجید .. در شعر،
بجز خاکستر از دفتر نمیماند!
وگر الهام میجوشید .. با حرف؛
زبان، از ناتوانی در نمیماند!
چه خوبه که نمیخواهی مرغ خانگی باشی و ترجیح میدی کبوتر بلند پرواز باشی. اما هیچ وقت پرپر نشی ایشالا..
/رضا.
پرنده باش..آزاد و بلند پرواز...شاد باشی مهربانم!
سلام همشهری
شعرت قشنگ بود
به امید دیدار .... (:
میدونم که به حساب بی معرفتی میذاری این همه دیر به دیر بهت سرمیزنم اما ... شرمنده اخلاق ورزشکاریتم :)
مثل همیشه شعرهات خوشگلند. موفق باشی