انگار خواب دیده‌ام
پرنده کوچک نقره‌ای را که پرواز می‌کرد
و ردی از نور در آسمان بر جای می‌گذاشت
او می‌آمد
نزدیک و نزدیکتر می‌شد
و من از تبلور این رویا بر خود می‌بالیدم
می‌دیدم که در آسمان‌ام
اما نگاهم را از آسمان می‌دزدم
چشم بر هم می‌نهم
و خود را رها می‌کنم
دالان نقره‌ای بی انتهاست
ولی چشمان من، بی‌طاقت تر از این نگاه‌هاست...!
نظرات 8 + ارسال نظر
من خودم و مسعود دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:00 ق.ظ http://3tadoost

سلام همشهری !
چه عجب یادی از وبلاگت کردی ؟! (;

من خودم و مسعود دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:01 ق.ظ http://3tadoost

سلام همشهری !
چه عجب یادی از وبلاگت کردی ؟! (;

سیدتقی دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 08:33 ق.ظ http://asedtaghi.persianblog.com

سلام. قشنگ بود. باور کن

وحید چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:13 ب.ظ http://forogh2004.persianblog.com

سلام.خوبی؟
خیلی قشنگ نوشتی.تبریک میگم.
به وبلاگ من هم سر بزن.
خوشحال میشم.
بای

سیدتقی شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:28 ب.ظ http://asedtaghi.persianblog.com

پرمفهوم...

انسان مه آلود چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:13 ب.ظ http://ensan.blogsky.com

او می‌آمد
نزدیک و نزدیکتر می‌شد
مثل پرنده نقره ای من!
سلام...

مریم پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:36 ب.ظ http://lahzeh.blogsky.com

پرنده های نقره ای کوچک خوابت همیشه در اوج باشند
و نگاهت نیز...
که عظمت در نگاه توست نه آنچه به آن می نگری.
شاد باشی نازنین!

احد هیتلر جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:30 ب.ظ

سلام اجی جونم
خوبی بابا بیوفااز ما هم خبری بگیر
فدات بشم بابای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد