ایلیا: اردیبهشت ۸۷ -
در رویا بود که متوجه نگاه پسرک شد. انگار با خودش صحبت میکرد، پسر مات و مبهوت نگاه میکرد و حتماْ نمیدانست که زن جوان بسیار خوشبخت است. فقط گاهی آوار ناخوشیها بر سرش هجوم میآورند و او اشکی میریزد از سر دلسوزی، دلش برای خودش میسوزد...
امروز هشتمین روزی هست که ایلیا تب دارد. همه دهانش زخم شده و بعد از خوردن هر غذا و نوشیدنی گریه میکند. کلی اذیت شد و هیچ کاری از دست من برنمیآید.
ایلیای گل مامانی، مامان نمیدونه باید برات چیکار کنه . همه تلاشش رو میکنه که تو بهتر بشی. داروهات رو به موقع و با احتیاط بهت میده ... عسل مامانی، مامان برات دعا میکنه که مریضی هر چه زودتر از بدنت بیرون بره.. انگشت کوچیکت همش توی دهانته .. نمیدونی چیکار کنی . خیلی درد داری. فقط گریه میکنی. شبها هر یک ساعت حداقل یک بار از خواب بیدار میشی و باز هم گریه میکنی و من نمیدونم باید چطور آرومت کنم. چیکار کنم که از دردت کم بشه و بتونی یک شب خواب راحت بکنی. روی زبونت هم زخم شده . همه دندونات محو و ناپدید شدند از بس که لثههات متورم شده. انقدر دارو خوردی که دیگه انگار چیزی اثر نمیکنه.. مامان لحظه شماری میکنه برای خوب شدنت. برای اینکه نبینه انقدر درد میکشی و اشک میریزی ..
ای خداوند، دست شفابخش خودت رو به روی ایلیا بکش و هرچه زودتر خوبش کن.. آمین.
عکس: امیرعلی کپلی. ۲ ماهه
عکس: جمعه ۳۰ ژانویه ۲۰۰۹ - ایلیا و الینا)
روزهای زیاد خوبی را پشت سر نگذاشتم و هنوز نمیتوانم با فکر راحت زندگی کنم.. با همه این احوال سعی میکنم برای ایلیا انرژی بیشتری بگذارم. همه اینها را مینویسم برای خودم . که یادم نرود چه شرایط سختی را پشت سر گذاشتم.. فکر و خیال هیچ جای دنیا آدم را رها نمیکند...
فردا الهه قرار هست برای عمل پیوند در بیمارستان بستری شود.. امیدوارم همه چیز برای او به خوبی پیش برود و بهبودی کامل را به دست بیاورد...
این چند روزه کمی هوا سرد شده. امروز برف اومد و ما از قبل قراری داشتیم که باید حتماْ میرفتیم برف شدید همراه با باد میآمد.. در کمتر از ۱۰ دقیقه برف کل زمین رو سفید کرد.. با بچه کمتر پیش میآد که آدم توی این هوا بیرون باشه . این هم سعادت کوچکی بود که نصیب ما شد.
دیروز روز سختی بود. برای ایلیا واکسن زدیم و طبق معمول تب کرد و تمام شب را بیدار بود و گریه میکرد...
بدترش این است که من تنها باید جور همه آرزوها را به دوش بکشم و هر از گاهی، نسیمی از جانب دوست!!! می وزد روی صورتمان، باز هم من میمانم و تصمیمی که جز یک انتخاب، انتخاب دیگری در سر راهت قرار نمیدهد.. یا باید به آینده و آرزوهایت پشت کنی یا باید مثل سرباز بجنگی و بجنگی تا از این زندگی که هیچش نصیبت بود باز هیچ نصیبت شود! آدمهای زندگیت شعورشان را پشت لبخند مضحکشان پنهان کردند و نیشخند میزنند و کار خود میکنند.. چارهای جز تسلیم برایت باقی نمیگذارند... همه چیز درست در لحظهای اتفاق میافتد که گمان میکنی خوشبختی در آغوش توست... اما ، تو یا باید پشت کنی به آینده و آرزوهایت یا باید تسلیم شوی!
(عکس: اردیبهشت ۱۳۸۶ - ایلیا ۸ ماهه)
به نام خداوند هستی بخش
مدتها است که تصمیم دارم وبلاگ رو آپدیت کنم، ولی همه چیز عوض شده، نه من آدم گذشته هستم، نه فکرم، نه زندگیم، و نه رونوشتهایی که میشه اینجا نوشت...
مدتی هست که من و ایلیا همبازی شدیم، همه وقتمون رو با هم میگذرونیم. خوش میگذره ولی بدیش اینه که من خیلی از بازیهای دوران بچهگی رو یادم رفته، نمیدونم چطور باید بازی کنم.. البته بچهها خودشون باهوش هستند و خودشون خلاقیت دارند برای بازی، و به ماماناشون کمک میکنند.. ایلیا الان ۱ سال و ۴ ماه داره، پسر خوبیه، حرف گوش کن، باهوش، شیطون...
من هم فعلا از شرایط جدید راضی هستم. بیشتر پیش میم (بابای ایلیا) هستم. وقت بیشتری دارم برای اینکه جو خانواده رو گرمتر و مهربون تر کنم.. سعی می کنم زندگیمون رونق بیشتری بگیره.. با محبتی که به همدیگه داریم و وقتی که برای همدیگه صرف می کنیم...
اینکه آدم پیش بچهاش باشه و خودش مسئولیت بزرگ کردنش رو به عهده بگیره فکر میکنم تجربه خوب و جالبیه و صد البته خیلی مثبت ...
همه شرایط روزمره بچه تحت کنترلِ . از جمله غذا خوردن و استراحتشون که در رشدشون تاثیر زیادی داره...
من یک کمی تنهام.. یعنی غیر از ایلیا و باباش . هیچ کسی رو دیگه نه دیدم و نه می شناسم... تنهایی در طولانی مدت آدم رو اذیت می کنه.. دارم مقاومت می کنم برای اینکه از تنهایی لذت ببرم و تاثیر بدی روی من نزاره... سعی می کنم از آرامش و سکوت اینجا انرژی بگیرم.. و آرزو می کنم که این آرامش رو بتونیم همگی . در کنار خانوادههامون و دوستانمون تجربه کنیم. همونجایی که به دنیا اومدیم و سالها زندگی کردیم...
امروز خورشید درخشانتر است
و آسمان آبیتر
نسیم زندگی را به پرواز میکشد
و پرنده آواز جدید میسراید
امروز بهاری دیگر است
در روز تولد مهربانترین
در میلاد کسی که چشمانم با حضورش بارانی است
امروز را شادتر خواهم بود
و دلم را به میهمانی آسمان خواهم برد
جشنی برای میلادت بر پا خواهم کرد
تمامی گلها و سبزهها در میهمانی ما خواهند سرود
ای مهربانترین
روزهای زندگی هر روز گوارا باد
میلادت مبارک