عشق








گاهی با شنیدن آهنگی سفر میکنم به خیلی دور ، گاهی با شنیدن کوچکترین ترانه عاشق میشم، عاشق همه روزهای سبز و زیبائی که داشتم، دلم سخت تنگ میشه برای جوونی ، برای دوستیهای اون موقع ، برای عشق، دلم تنگ میشه برای دلهرهای روزهای دبیرستان ،،،، اما هیچ وقت بر نمیگرده ، هیچ وقت، و برای ما فقط حسرتی بر دل باقی می مونه ، 
سر که برگردانم ایلیا هست با همه بازیهای بچگانه و شعور و شخصیت خوبی که داره و این برای من قابل ستایش هست و اون طرف میلان عزیزم با همه شلوغی و بازیگوشی عقل از هوشم میبره،  خدا را شکر برای وجود پر از عشق و زندگی اونها 
و کار من جز ساختن یک آینده روشن و کمک به رشد فکری و اجتمائی برای انها نیست ، 

نظرات 3 + ارسال نظر
مجتبی پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:02 ق.ظ http://motavald-mehr.blogsky.com

اشاله موفق باشین تو زندگی

میتی وماهیش شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:49 ق.ظ

زندگی همینه لیلای عزیزم.....مرور خاطرات دوست داشتنی گذشته ...و ساختن پلهای محکم واسه اینده....
ببوس کوچولوهای شیرینت رو از طرفم.

مهشید دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:38 ب.ظ

سلام گردالی. نبینم ناراحت باشیا. زندگی ارزش نداره با همون دوتا فسقلا و باباشون حال کن و خوش بگذرون
جات خالی رفته بودیم اصفهان خیلی جاتو خالی کردیم
بچه‌ها رو ببوس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد