وقتی که دیگر نبود. من به بودنش نیازمند شدم. وقتی که دیگر رفت. من به انتظار آمدنش نشستم. وقتی که دیگر نمی‌توانست مرا دوست بدارد. من او را دوست داشتم. وقتی که او تمام کرد. من شروع کردم... و وقتی او تمام شد. من آغاز شدم... و چه سخت است تنها متولد شدن. مثل تنها زندگی کردن است. مثل تنها مردن!!! همیشه وقتی این چند سطرو می‌خونم دلم سخت می‌گیره. از خودم... فقط و فقط از خودم. که چرا من بوی خوش بارون رو گم کردم. مسیر سبز عاشقی‌ها یادم رفت. چشمه زلال مهربونی رو سپردم به دستای لطیف سایه درختا و خودم رو گم کردم میون تردیدهای سیاه... به خاطر اون نگاه خیس بود یا این دل لرزون سردرگم؟... نمی‌دونم. نمی‌دونم. فقط میدونم که الان یه سایه سبز دنبالمه. یه سایه از خاطره‌هایی که منو با خودشون می‌برن بالا. به سقف آبی آسمون. تا میام یه کم با سبزیشون آروم بگیرم. منو با بارون مسافر زمین می‌کنن. من موندم میون زمین و آسمون. از سایه که نمی‌تونم فرار کنم...
فقط این جمله مدام تو دلم فریاد می‌زنه. وقتی که دیگر نبود. من به بودنش نیازمند شدم...
دلم میخواد این بار که سایه میاد سراغمو. میخواد منو به آسمون ببره. یه جوری اون بالا بمونم. توی بی‌کران آبی آسمون. همدم خاطره‌های سبزش بشم. از اون بالا دوباره پیداش کنم. شاید یه روزی با بارون همسفر بشم و ببارم به گلای عاشق خونش. با جوونه‌های عشقش سبز بشم و بشم یه غنچه ساکت و آروم. اینجوری می‌تونم ببینمش تا روزی که یه دست سیاه. شاید یه تردید دوباره. منو از ریشه‌ام. از باغچه عشقش بچینه...
بازم منتظر سایه میمونم. باهاش یه دنیا حرف دارم... یه دنیا...!!!

نیاز ساده من شنیدن صدای تو بود... دریغ کردی...!!!

من تمام ذره‌های هستی را در تبلور یک صوت خام. ساده‌تر از شنیدن صدای قالب شمعی لرزان از باد شنیده‌ام!
من ذرات به هم پیوسته. وجود سعادتمند خورشید را با نزدیکترین شعله‌های اهریمنی حس کرده‌ام!
من به صداقت پرواز یک روح از جسم خاکی ایمان آورده‌ام!
من شنیدن صدای قدسی شبهای تار تنهایی را باور دارم!
من اشتیاق خالصانه پیچک را در پیچیدن به گلوگاه مرگ خوب چشیده‌ام!
من تشنگی‌هایت را خوب خوانده‌ام!
من نیاز نمازت را دیدم!
دعای بعد از نمازت را خواندم!
یارب. یارب‌هایت را تکرار کردم!
من لحظات عرفانی سجده آخری را که تو سر بر آن نهادی دیدم و باور کردم و فهمیدم!
من به عاشقی‌هایت. عاشقانه دل دادم! ولی اینکه چرا تو آنجایی و من هنوز کوره‌راهها را می‌جویم. نمی‌دانم!
من نمی‌دانم و همین ندانستن می‌آزارتم! باور کن!

برای فرشته شبهای تنهایی‌ام...!!!


My dear to begoo doost dashtan yani chi ؟

غربت...!!!

 BMWX5Q8 GROUP

به انتهای این ترانه‌ها رسیده‌ام
در این نهایت
نه تو را دیدم. نه رویا را
نه باران آمد.
نه بادی حتی
که گردی از شعرهای رسیده تو را
به ترانه‌های کال من
تعارف کند

تو کجایی آخر؟؟؟

رویای خواب...!!!

یک بار خواب دیدن تو

به تمام عمر می‌ارزد


پس نگو.
نگو که رویای دور از دسترس
خوش نیست
قبول ندارم
گرچه به ظاهر جسم خسته است

ولی دل دریاست

تاب و توانش بیش از اینهاست

دوستت دارم

و تاوان آن هر چه باشد باشد
دوست خواهم داشت
بیشتر از دیروز
باکی ندارم
از هیچ کس و هرکس
که تو را دارم

عزیــــــــز