سکوت می‌کنم و عشق در دلم جاری است
که این شگفت‌ترین نوع خویشتن‌داری است

تمام روز ، اگر بی‌تفاوتم ؛ اما
شبم قرین شکنجه، دچار بیداری است

رها کن آن‌چه شنیدی و دیده‌ای، هر چیز
به جز من و تو و عشق ِمن و تو، تکراری است

من از خودم تهی‌ام، از تو نیز؟ نه! بگذر
همین! دلیل چهل‌سالگی، سبکباری است 

مرا ببخش! بدی کرده‌ام به تو، گاهی
کمال عشق، جنون است و دیگر آزاری است

مرا ببخش اگر لحظه‌هایم آبی نیست
ببخش اگر نفسم، سرد و زرد و زنگاری است 

بهشت من به نسیم تبسمی دریاب
دل ِجهنمی‌ام را که غرق بیزاری است.