شروه
منوچهر آتشی
دفتر شعر گندم و گیلاس
به آوازی می اندیشم
که شبی پرشور
زیر پنجره ای، به غفلت خوانده باشم.
به دلی
که پشت پنجره گریسته باشد
و به انگشتانی لرزان
که فشرده باشد میله ها را
در آن کوچه های تیره ی دراز دور نوجوانی
چه کسی به شور و شیدایی خوانده است
لحظه ای که کنار پنجره ،
من
به دریا
و ماه درشت پریده رنگ
می نگریسته ام؟
ورنه به تاریکترین کوچه های رویا
سرگشته چرایم؟
و چرا به آشیانه و بالینی
اندیشه نمی کنم؟
به تاریک ترین کوچه های رویا
که تشویش
چهره به شیشه های پنجره چسبانده
و سایه های تردید
هر سویی در تاریکی آویزان است
این کیست که شوریده وار می خواند
و ندارد پروایی از نهاد ناایمن ظلمت؟
چه کسی را گریانده باشم به آواز
که می گریاندم این گونه
هر آواز نومیدانه ی ولگردی؟
جایی
دلی آزرده ست از من؟
بی خبر که دل شوریده ام از هزار جا؟