تحمل (؟)


-: میگه سرم درد میکنه!
ناراحت میشم. ناخودآگاه سردرد میگیرم. دهانم بسته میشه و سکوت تلخی، روی تمام عضلات صورتم می‌نشینه!
حس بدی پیدا می‌کنم. تصمیم داشتم به هیچ چیز فکر نکنم (...)

توی مسیر برگشت به خونه به همه چیز فکر می‌کنم
به کارم، همکارام، روزی که گذروندم، به دیروزم، به زندگیم، به مادرم، به آینده‌ام...



دلم برای تنهاییم تنگ شده، دلم برای همه روزهای گذشته‌ام تنگ شده...
...

شروه
منوچهر آتشی
دفتر شعر گندم و گیلاس


به آوازی می اندیشم
که شبی پرشور
زیر پنجره ای، به غفلت خوانده باشم.

به دلی
که پشت پنجره گریسته باشد
و به انگشتانی لرزان
که فشرده باشد میله ها را

در آن کوچه های تیره ی دراز دور نوجوانی
چه کسی به شور و شیدایی خوانده است
لحظه ای که کنار پنجره ،
من
به دریا
و ماه درشت پریده رنگ
می نگریسته ام؟
ورنه به تاریکترین کوچه های رویا
سرگشته چرایم؟
و چرا به آشیانه و بالینی
اندیشه نمی کنم؟

به تاریک ترین کوچه های رویا
که تشویش
چهره به شیشه های پنجره چسبانده
و سایه های تردید
هر سویی در تاریکی آویزان است
این کیست که شوریده وار می خواند
و ندارد پروایی از نهاد ناایمن ظلمت؟

چه کسی را گریانده باشم به آواز
که می گریاندم این گونه
هر آواز نومیدانه ی ولگردی؟
جایی
دلی آزرده ست از من؟
بی خبر که دل شوریده ام از هزار جا؟

تنهایی...!


رفته بودم لب حوض
تا ببینم شاید
عکس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود

سهراب سپهری