نمیدونم چی شد که غرق شدم

نمیدونم چی شد که گم شدم، 

توی این زندگی گم شدم،

یادم رفته روزهای دل واپسی رو 

دیگه به خاطر ندارم ، 

انقدر غرق در این روزمرگی شدم که انگار بخشی از خاطراتم پاک شده 

تو چطور ؟ تو هنوز یادت هست ؟

تو همه ی اون روزهای قشنگ رو به خاطر داری، هنوز هم به یاد من هستی ، 

اون همه عشق رو به خاطر داری 


من انگار یک آدم دیگه شدم،

روزگارم بوی اون وقت ها رو نمیده، دغدغه های من عوض شده،


من همه ی وقتم برای بچه هام میگذره

باهاشون قایم باشک بازی میکنم، باهاشون میرقصم، باهمدیگه ورزش میکنیم ، شعر میخونیم ، با همدیگه میخندیم، 

با مریضی شون مریض میشم ، با اونا تب میکنم، با خندشون میخندم ، و غصه شون من رو غصه دار میکنه 


میبینی ؟ من تنها نیستم، حتا در فکر خودم، وقتی ندارم که به گذشته فکر کنم، همه ی فکر و ذهن من در امروز زندگی میکند 


می بینی این هست روزگار من 

----------------------------------------------


نظرات 3 + ارسال نظر
مهر شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:24 ب.ظ

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را

کنون با بارپیری بر دوش آرزومندم که برگردم
بدنبال جوانی
کوره راه زندگانی را

مجتبی پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:00 ق.ظ http://motavald-mehr.blogsky.com

اینم بخشی از زندگیه

[ بدون نام ] جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 07:53 ب.ظ

http://mahemehr.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد