سهراب...!!!



من اناری را می‌کنم دانه
به دل می‌گویم
خوب بود این مردم
دانه‌های دلشان پیدا بود
می‌پرد در چشمم آب انار
اشک می‌ریزم



روز خوبی داشته باشید

به نام او...!!!


دیشب خواب تورو دیدم ... اومدم سراغ نامه‌هات... باز این نامه‌رو خوندم... بازم یاد تو افتادم... نمیدونم چند بار این نامه‌رو خوندم... چند بار به یادت گریه کردم ... قلبم درد میکنه... حالم بده...
دیگه از بودنم خسته شدم... گاهی میخوام همه قانونها رو زیر پا بذارم... خیلی خستم... با این که میدونم بودن همیشگی نیست... با این که میدونم زندگی همیشه به کام نمی‌گرده... گاهی زهر... گاهی تلخ...گاهی سخت و بی‌رحم... با این که میدونم باید گام استوار داشت و دل بیدار... ولی دیگه خسته شدم... فکر میکنم پای رفتن ندارم... فکر میکنم دیگه پاهام فرسوده شده... دیگه نمیتونم... دیگه نمیتونم خودم رو دلداری بدم... دیگه نمیتونم خودم رو به اون راه بزنم... خستم.
نمیدونم دوباره چرا اینجوری شدم... دیشب وقتی دوستم داشت از دلتنگیهای دلش برام تعریف میکرد با خودم فکر میکردم چقدر خوشبختم... هرچی فکر کردم دیدم هیچ غمی ندارم... ولی دوباره امروز صبح... خدایا یعنی دوباره... میشه؟؟؟؟

اینم نامه تو... عشق من

دوباره بارقه‌ای دل خسته‌ام را روشنی بخشید
و کویر خشک چشمان منتظرم را تر کرد
و در قلب ساکن بی‌روحم دوباره عشق را جاری ساخت
خیال وصلش در سویدای دلم جا گرفت
و چشمه‌های خشکیده‌ی وجودم را به دشت تشنه چشمانم جاری ساخت
آری. من گریه کردم
به یاد او
آری. من گریستم
در هوای او
او را که نمی‌شناسمش
ولی صدایش آشناست
او را که پیشم نیست
ولی با من است
همیشه و همه جا
راستی او کیست
که تازیانه‌های محبتش با تنم آشناست
آری. آری. او مجنون آواره این دل لیلاست

برام دعا کنید

اگــر در کهکشانی دور دلی یک لحظه از صد سال به یاد من تپــد
بی شک دل من در تمام لحظه‌های عمر به یادش می‌تپد پرشـور


یک سلام گرم به همه دوستای خوب خودم
بعضی وقتها که میام و نظرات شما دوستای خوبم رو میخونم، چند تاشون بدجوری توی ذهنم میمونه...
البته همیشه با دبدن نظرات شما ها به اندازه یک دنیا خوشحال میشم و نمیدونین چه احساس خوبی بهم دست میده وقتی که میدونم اینهمه دوست با محبت دارم! ولی هر از گاهی بعضی هاتون میایید و میروید و ردی از خودتون به جا نمی ذارین و اونموقع ها هستش که نمی دونم چه جوری بیام سلام کنم و تشکر!!!
یکی از دوستان هم برام ییامی گذاشته بود با صفا و صمیمیت تمام و راهی به عقلم نرسید که بگم مرسی!
برای همین با خودم فکر کردم که بیام اینجا و از دونه دونه شما ها از صمیم قلب تشکر کنم برای همراه بودن با ماه مهر و بگم مرســـــــــــــــــــــــــــــــــــی!!!!!!!!!!!!!!!

جوناتان مهربون و مریم خانومی گل و سارای عزیزم و کیای ناز و ستاره جووووونم و لاله خانوم گل و رسام و کیارش و دارینوش و میثاق و علی تنها و فرهاد و علی و مسعود و کاوشگر و ناشناس و عاشق و ایرج و مهر تو و آرمین و دانیال و امید آنلاین و آدیاباتیک و ابرخاکستری و بابک و آقا مهدی و رضا و مجیدیوسفی و تاریخ شفاهی و تورج و آخرین برگ و ثمر و زهرا خانوم عزیز و شهرزاد گلم و ندا جون و... و خلاصه همه و همه و همه که اسماشون رو نوشتم و معذرت اگه اسم کسی از رو جا انداختم، و همه اونهایی که یا با نوشتن یا جور دیگه منو شرمنده کردن! همتون برام خیلی عزیز هستید و نمیدونین با دیدن نوشته هاتون همیشه چقدر خوشحال میشم!

بابت همه پیام‌هاتون ممنون. من نمیدونم جواب لطف‌هاتون رو چجوری بدم. از همه شما ممنونم..

دوستتون دارم زیاد زیاد

لیلا

همیشه حضور...!!!


کتاب حافظ روی پایم باز. اونطرف مجموعه اشعار شاملو و فنجان قهوه...
دلم از یاد تو سرشار...
حضور تورو حس می‌کنم...
همیشه تو خوابم هستی...
همیشه تو رویاهام هستی...
قلب من همیشه برای تو می‌تپه...

دیشب به یاد تو گریه کردم...
هرشب به یادت گریه می‌کنم...
حس می‌کنم برام دست‌نیافتنی شدی...

گاهی اوقات آدم یه حسی داره که نمیتونه بیان کنه...
اما یه نیروی فوق‌العاده‌ای از وجود تو. از بودن تو در من هست...
وجودت به من نیرو میده..
حس خوبی دارم...
نمیدونم چرا انقدر دلم روشن و مطمئنه...
بازم مثل همیشه به زندگی لبخند میزنم...

من ازت هیچی نمیخوام..
فقط و فقط همون قراری که با هم گذاشتیم...
تا آخر عمر با هم باشیم...
به یاد هم باشیم و برای همدیگه دعا کنیم...

چشمان نامدارت را می‌بوسم

انتظار شبانه...!!!


وقتی دستام خالی باشه...وقتی باشم عاشق تو
غیر دل چیزی نـــــــــدارم...که بدونم لایــــــــق تو


قرار نبود اینجوری بشه... قرار نبود صفحه مانیتور و مسنجر دست به دست هم بدند و ....
دیشب باز هم ساعتها به صفحه مانیتور خیره شدم... مثل قبل. مثل همیشه

و دیشب به انتظار تو بودم
مثل تمام ثانیه‌های گذشته... مثل همه تنهایی‌ها
کاش می‌دانستی
کاش معنی انتظار بیهوده شبانه را می‌دانستی
و تو هیچ گاه نخواهی فهمید
من.
دختر تنهای شب
در تنهایی خود چگونه با تو سخن می‌گویم

« اگه یه روز صدای تورو نشنوم...!!!»

کاش یه راهی بود که می‌شد ازت باخبر باشم...

نذر کردم وقتی دیدمت...
بغضای نشکفته دلم رو برات باز کنم...
صبر می‌کنم...
انقدر صبر می‌کنم تا تو بیایی
و برای لحظه دیدارت
ترنم باران و عشق را هدیه می‌آورم...

به امید اون روز