عشق








گاهی با شنیدن آهنگی سفر میکنم به خیلی دور ، گاهی با شنیدن کوچکترین ترانه عاشق میشم، عاشق همه روزهای سبز و زیبائی که داشتم، دلم سخت تنگ میشه برای جوونی ، برای دوستیهای اون موقع ، برای عشق، دلم تنگ میشه برای دلهرهای روزهای دبیرستان ،،،، اما هیچ وقت بر نمیگرده ، هیچ وقت، و برای ما فقط حسرتی بر دل باقی می مونه ، 
سر که برگردانم ایلیا هست با همه بازیهای بچگانه و شعور و شخصیت خوبی که داره و این برای من قابل ستایش هست و اون طرف میلان عزیزم با همه شلوغی و بازیگوشی عقل از هوشم میبره،  خدا را شکر برای وجود پر از عشق و زندگی اونها 
و کار من جز ساختن یک آینده روشن و کمک به رشد فکری و اجتمائی برای انها نیست ،