سلام...
نمیدانم.. این غریبه همیشگی قدم در میان گل بوتهای از عشق و صفای قلب پرمهرت نهاد تا اندکی با تو خلوت کند...
خوشا به حالت که به میعادگاه عشق سفر کردی و پاکی و صداقت قلب مهربانت را با بقیع گفتی و قدم در وادی صفا نهادی و به دور خانهای از صفا و پاکی تنهاییهایت را به تقسیم ایستادی!
نمیدانم... ولی نیرویی مرا به اینجا فراخواند... تا شاید.. مهدی موعود که میدانم لحظه به لحظهی خلوتگاهت و اوج تنهاییت را به نظاره نشسته است گوشهی چشمی هم به این دل کند...
چه زیباست باغ تنهاییت... دلم برایت تنگ بود...
و حال که این لحظهی زیبا را در کنارت نشستهام و از تویی میگویم که بوی بقیع را با خود آوردهای... بس خوشحالم...
دلم میخواهد بوسهای را به یادگار بر دو دیدگانت بنشانم... بر دیدگانی که میدانم غرق در اشک بود... غرق در پاکی بود... غرق در صداقت بود...
یادت باشد... همیشه در کنار هم بودن مهم نیست!.. مهم آن است که شبها به پاس دوستی جاودانهمان دستها را تا اوج بالا ببریم و برای یکدیگر از درگاه خداوند متعال دعا کنیم!!!
بیا دستهایمان را به هم بدهیم... برای هم سایه باشیم... برای هم مرهم باشیم...
بیا قلبمون رو ... دلمون رو... دستمون رو یکی کنیم...
انشاء ا.. همیشه در پناه مهدی موعود (عج)، زندگی سبزی را در کنار آبی آسمان داشته باشی!
به خدا میسپارمت ای بهترین بهترین من
روز میلادت مبارک