روزهای قشنگ من و دو تا فینگیلی

  

 

پاییز هفت رنگ هم تموم شد و زمستون خیلی زودتر از وقت خودش به اینجا رسید... هفته گذشته هوا خیلی سرد بود و من هم که باید مدرسه می رفتم و بچه ها هم مهد کودک ، صبح زود با بچه ها از خونه زدم بیرون ... بیرون کلی برف اومده بود و هوای روز ۵ درجه زیر صفر بود ... همون روز ایلیا سرما خورد و نتیجه این شد که فردای اون روز خونه بمونند... این رفت و آمدها توی این هوای سرد با دو تا بچه کوچیک و درس خوندن و به کارهای خونه رسیدن زحمت داره و تمام وقت من رو می گیره . اما باعث نمیشه که خسته بشم .. با عشق همه این کارهارو انجام میدم.

 

 

باید بگم رنگ و شکل و بوی زندگی من عوض شده . همه چیز فرق کرده . اومدن میلان دوست داشتنی طعم خوشمزه ای به زندگیمون داده . من و باباش و ایلیا هر سه تایی عاشقش شدیم ..   

 

ایلیا هم خیلی برادر کوچیکش رو دوست داره . اون واقعا احساس بزرگتری به میلان داره و احساس مسئولیت زیادی می کنه. همیشه مراقبش هست . همیشه حواسش هست که اسباب بازی نخوره . یا دست به وسیله خطرناک نزنه یا حتی مواظب هست که کجا میره ...  

 

 

این روزها میلان سوار روروک میشه و روروک براش میشه اسب پرنده.. با سرعت میره و میره .. اول کجا ؟ سطل زباله .... سطل رو دو دستی می چسبه . کجش میکنه . درش رو کنار میزنه و دستاش رو میکنه تو سطل ... و وقتی صداش می کنم میگم میلان اومدم فرار میکنه و می خنده ... جای سطل رو عوض کردیم... دومین جایی که میره. سراغ طناب آپارتمانی .. دینگ و دینگ و دینگ و دینگ به هم میزنه و می کوبونه به در و دیوار و ساز میزنه... بعدش هم زیر میز نهارخوری ... زندگی با این فرشته های کوچیک خیلی لذت بخش و جالبه ..  

یک استعدادی که من تو این دو تا بچه کشف کردم .. دانسن dansen هست .. همش در حال رقصیدن هستند. میلان که خودش آواز میخونه و دد و بابا و ماما و ایندی و .. میگه و مدام سر و دست و کمر و تکون میده . انقدر جالب و قشنگه که نمیتونم از بوسیدنش صرفنظر کنم... ایلیا هم  موزیک میزنه . با قابلمه و کاسه و در قابلمه و میز و قاشق و چنگال . و با همونها هم شعر میخونه و میرقصه .... کی میدونه شاید یکیشون موتزارت بشه و اون یکی جمیله !!!!؟     

باید بگم ایلیا پسر خیلی با محبت و وظیفه شناسی هست. حرف گوش میکنه و به صحبت هایی که باهاش میکنیم دقت میکنه . همیشه حرف های مارو به خاطر داره . حتی کوچکترین حرف ما رو گوش می کنه و می پذیره. خداروشکر برای وجود نازنینش که مثل تکیه گاه برای من هست. مثل یک کوه بهش اطمینان دارم . و میدونم که در آینده پسر قدرشناس و با مسئولیتی هست.   

 

 میلان اما عشق و شیرینی نابی با خودش داره که قابل وصف نیست. پر از زندگیه . پر از خوشی و خنده . زندگیمون با میلان پر از نشاط شده . خدایا شکرت برای این هدایای با ارزش . شکر برای این زندگی .   

 

اگر چه هر زندگی  سختی های خودش رو داره . کمبودها و مشکلات و مسائل حاشیه ای خودش رو داره اما اینها نباید برای زندگیمون و برای لحظه های خوش با هم بودنمون مانع باشند. خیلی برنامه ها برای خودمون دارم . میخوام خیلی سریع کمبودها رو برطرف کنم. چشمام رو می بندم و تصور می کنم که همه چیز مهیا شده ... و من ایمان دارم که خدا همراه ما هست. همه اش رو خودش می دونه. تو این لحظه ، همین حالا ، میخوام به زودی ما رو به آرزوهامون برسونه . اگر چه برای اون خیلی کوچیک و در دسترس هست. و از همین جا و تو این لحظه ازش تشکر می کنم برای همه نعمت ها و لذت های بی نظیر زندگیم و برای کادوهایی که قراره پس از این برامون بیاره . خدایا خیلی مهربونی و خیلی دوست دارم . 

نظرات 9 + ارسال نظر
میتی وماهیش چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:25 ب.ظ

وجود نازنین ۲گل کوچیک زندگیت همیشه سالم و شاداب....
روزگار به کام ...دنیا بر وفق مرادت دوست من.

مهتاب شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:58 ق.ظ

هردوتا خیلی ناز و خوشگل و زیبا ماشااله
در پناه خدا باشید

آرزو شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:00 ق.ظ

سلام به لیلای عزیزم. خدا را شکر برای اینکه در آرامش و شادی خداوند قرار داری. خدا را شکر برای این دو تا هدیه زیبا از طرف خداوند به زندگی تو و مجید. به مجید هم سلام برسون . فرشته‌های قشنگ رو ببوس و هر روزت رو زندگی کن . در پناه خداوند پیروز باشی. دوستتون دارم.

مهشید شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:02 ب.ظ

سلام گوگولی. چقدر خوشگل شدن ماشاالله. امیدوارم که همیشه همین طوری خوش و خرم باشی. آقا مجید چطوره؟ البته که خوب خوب خوب خوب خوب خوب.
هر دو دسته گلت رو ببوس (البته بعضیارو بیشتر)
سلام منو برسون. دلم برای اون روزامون تنگ شده. قربونت بوس

مهشید شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:03 ب.ظ

البته بووووووووووووووووووووووووووووووس

مهشید شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:04 ب.ظ

راستی لیلا می‌خواستم بگم زودتر آپ کن. بابا دلمون برات تنگ می‌شه

آهو پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:38 ق.ظ http://nfr50.blogspot.com

زنده باشی .. با نازنین های گلت .. می بوسمت.

نغمه جمعه 10 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:16 ب.ظ

سلام خاله لیلا عکسها خیلیییییییییییییییییییییییییییییی نازبود هرروز برای دیدنتون لحظه شماری می کنم

سارا مامان پرهام یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:38 ق.ظ

لیلا جون سلام . خوبی ..
من نتونستم عکسها رو ببینم ... میشه دوباره از یه سایت دیگه اپ کنی . خوشحالم که همه چیت رو براه و داری کارهایی رو که تو برنامه‌ات داشتی به نحو احسن انجام میدادی ... سلام برسون ..بچه‌ها رو ببوس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد