متولد ماه مهر عزیز!

قول داده بودم که برایت بنویسم. می‌دانی آدم گاهی دلش می‌گیرد. تو که می‌فهمی چه می‌گویم؟...بعضی وقت‌ها به حرف‌های تو فکر می‌کنم. به اینکه یک نفر را داری که با او صحبت کنی. و مطمئنی که حتماً به حرفهایت گوش می‌دهد حتی بیشتر از من.. فکر می‌کنم که دیگر برایت مهم نیستم. به خاطر همین هیچ حرف دیگری نمی‌زنم. شاید فکر می‌کنی که نمی‌توانم درکت کنم. شاید حق با تو باشد. گاهی من انقدر خودخواه می‌شوم که همه خوبی‌هایت را فراموش می‌کنم...

می‌دانی، انگار دچار سردرگمی شده‌ام. این دلمشغولی‌های کوچک و بزرگ من تمامی ندارند. قبلاً همه‌اش را می‌گفتم. ولی حالا دارم کم کم یاد می‌گیرم که همه غم‌ها و غصه‌ها، همه شادی‌ها و خنده‌ها، همه این نگرانی‌ها فقط برای خودم باشد. دیگر مهم نیست. بگذار زندگی به همین سادگی بگذرد...

پنجره را باز می‌کنم و می‌گذارم که سرمای باد بهاری به صورتم بوزد و من همانطور که دستم را دور زانوهایم گره زده‌ام بنشینم و به خوشبختی‌های کوچک زندگی‌ام لبخند بزنم... حق با توست. باید به همین بهانه‌های کودکانه دلخوش بود. باید از همین چند روز زندگی لذت برد. باید عاشقی کرد. باید صبور بود و ...

منتظر می‌شوم تا برایم بنویسی، اگر دوست داشتی!

                                             لحظه‌هایت همیشه سبز

                                                        با مهر