بخوان به معراج آغوشت مرا که سرزمین این کولی از مرز نفس‌های تو آغاز می‌


کودک بودم من و پدر جوان بود و مادر جوان بود و سرو باغچه‌ی ما جوان بود و پسران همسایه جوان بودند و اندوه من جوان بود و ناظم دبستان ما پیر بود و حرف ما را نمی‌فهمید و دبستان شکنجه‌گاه خصوصی او بود!!!
هفت ساله که شدیم، پایان هفته‌های هفت سنگ فرا رسید! هفت ساله که شدیم، ما ماندیم و معلم‌هایی که ما را نمی‌فهمیدند و کتابهایی که در آن‌ها حرفی از توپ و تاپ و فرفره نبود!!!
هفت ساله که شدیم، دیگر بچه نبودیم، سرباز بودیم! سربازان بی خبری که خبردار در صف بی‌آخر انتظار می‌ایستادیم و گوش به زنگ صدای مدیر داشتیم که از فواید تعلیم و تربیت و تعلم و تنبیه می‌گفت و تکیه کلامش همیشه سطری شعر از شاعری توانا بود:


                   توانا بود هر که دانا بود .... و هفت سالگی ختم تمام کودکی ما بود!

و من بدم می‌آمد از دروغ‌های دروس تاریخ و بدم می‌آمد از حرف‌های دبیر علوم! او ماه را - که رفیق خواب‌های من در مهتابی بود- قلوه سنگی می‌دانست شناور در سیاهی آسمان!!!
و من بدم می‌آمد از درس ریاضی با آن همه اعداد و علامت‌های بی سر و ته که نمی‌گذاشتند صدای گنجشک‌های آن سوی پنجره را بشنوم!!!
و بدم می‌آمد از درس نقاشی که معلمش همیشه به من می‌خندید و هیچ وقت نمی‌پرسید چرا ماهی قرمزهای حوض آبی را با رنگ سیاه نقاشی می‌کنم!!!
و از زنگ ورزش بدم می‌آمد با آن معلمش که نمی‌گذاشت ما بازی کنیم و وادارمان می‌کرد با صدای صوت مسخره‌اش نرمش کنیم و ما عرق می‌ریختیم و خسته می‌شدیم و او دلش غنج می‌زد و تندتر در سوتش می‌دمید و ما از نفس می‌افتادیم و او می‌خندید و ما را عروسک‌های خیمه شب بازی خود می‌دید!!!


                                                او برادر هم خون هیتلر بود!

و من دبستان را دوست نمی‌داشتم و زنگ تفریح چه کوتاه بود و قد من چه کوتاه بود و دیوارهای دبستان چه بلند بودند و من دیوارها را دوست نمی‌داشتم!!!
در غروب‌های جمعه که انگشتان من از نوشتن جریمه ورم می‌کرد و تیر می‌کشید، بر تاب زنگ زده‌ی حیاط می‌نشستم و آرزو می‌کردم که پدربزرگ مرا تاب دهد تا طعم ترکه‌های ناظم را از یاد ببرم! اما پدربزرگ حوصله نداشت و پدربزرگ مرا نمی‌دید و با صدایی که به قل قل قلیانش شبیه بود، می‌ایستاد، خم می‌شد، و می‌نشست. می‌ایستاد، خم می‌شد و می‌نشست... و کمرش از این کار درد نمی‌گرفت! او مرا تاب نمی‌داد و تاب ساکن بود و پاهای من به زمین نمی‌رسید تا تاب بدهم خودم را، آرزوها و رویاها و اندوهم را و طعم جریمه‌های دبستان را از خاطر ببرم... و جمعه روز صامت گنجشک‌ها بود...!!!
من نمی‌خواستم و نمی‌خواهم قدم از کمربند پدر بلندتر شود!
نمی‌خواستم و نمی‌خواهم هم قد شوم با ترکه‌های تر حوض لجن پوش دبستان!
نمی‌خواستم و نمی‌خواهم توپم را با مداد و کاغذ عوض کنم!
نمی‌خواستم و نمی‌خواهم دوچرخه‌ام آن قدر کنج انبار خانه بماند تا کوچک شود برای پاهای بزرگ من!
نمی‌خواستم و نمی‌خواهم بادبادک از یادرفته‌ی مرا باد بی خبر از بام خانه بدزدد!
می‌خواهم بادبادکی بسازم با تمام روزنامه‌های بدخبر شهر!
می‌خواهم دوچرخه‌ای بخرم با پس‌انداز همه عمر!
می‌خواهم قایق کاغذی‌ام را در جوی آب رها کنم و از پی‌اش بدوم!
می‌خواهم زنگ تمام خانه‌های شهر را بزنم و بگریزم!
می‌خواهم خواب ببینم که بیدارم و تمام این خواستن‌ها از طراوت حضور توست!!!
نظرات 25 + ارسال نظر
مریم شنبه 21 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 10:16 ق.ظ http://lahzeh.blogsky.com

سلام غریبه آشنای مهربانم.قطعه بسیار زیبایی را از یغما گلرویی انتخاب کدا ای.من که خیلی نوشته هاش رو دوست دارم.

ساغر شنبه 21 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 10:56 ق.ظ http://ensan.blogsky.com

ولی من دبستانم رو دوست داشتم.مدرسه ام را.دوستانم را. امروز ولی هیچ کدام را ندارم.

عاشق شنبه 21 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 11:03 ق.ظ http://af.blogsky.com

سلام
زیبا بود .
کودکی میگذرد و همه در حسرت لحظه ای از آن میمانند .

ساناز(نرگس) شنبه 21 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 11:39 ق.ظ http://nursisss.persianblog.com

سلام.بازم مثل همیشه قشنگو خوندنی.نمیشد اصلا نصفه کاره ولش کرد.وقت کردی به این وبلاگم هم سر بزن.مثل این یکیه.خوشحال میشم.

ساناز(نرگس) شنبه 21 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:49 ب.ظ http://nursisss.persianblog.com

میشه به من یاد بدی چطور میتونم لینک بدمو عکس بذارم؟ خواهش میکنم.راستی به این وبلاگم هم سر بزنی بد نیس.خوشحال میشم.

صدر شنبه 21 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 02:20 ب.ظ http://khodkar.blogsky.com

سلام !
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سلام !
امیدوارم روز خوب و سرشاز از موفقیتی داشته باشی.
موفق باشی
صدر

پریدخت شنبه 21 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 03:34 ب.ظ http://pary.blogsky.com

سلام مهربان جون
با تموم اون نگرانیهای دوران کودکی بازم دوستش دارم و خاطراتش رو با یک دنیا عوض نمی کنم .
روزگار کودکی برنگردد دریغا
شور و حال کودکی بر نگردد دریغا
شادو پیروز باشی مهربانم .

مرد تنها(نگاه) شنبه 21 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 04:44 ب.ظ http://shouka.blogsky.com

دختر!
مرحبا!...
چه روان!

هفت آسمانی شنبه 21 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 08:19 ب.ظ http://h-kia.blogsky.com

سلاااااااااااام
وای نمی دونم چی بگم.
خیلی خیلی قشنگه .بگم قشنگ تر از قشنگ
موفق باشی

دیونه شنبه 21 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 11:38 ب.ظ http://Pedrum.persianblog.com

ما میتوانیم بمانیم و نرویم و نخوانیم اما زمان ما را خواهد برد پس چه بهتر که بر زمین چنگ نیندازیم تا زمین و زمان را به هم نریزیم و با زمان همراه تر شویم تا ببینیم در کجای زمین میرویم و در کجا خواهیم ایستاد ! آن روز را نخواهی توانست به خاطر بسپاری !

عمو رضا یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:48 ق.ظ http://amooreza.blogsky.com

ناظم که از جلو نظام داد انگار من دستم را روی شانه‌ی تو گذاشتم یا شاید تو دستت را روی شانه‌ی من گذاشتی ... مداد رنگی‌هایت را به من می دهی؟! می‌خواهم نقاشی بکشم. خودم وتو را می کشم که از دبستان فرار می کنیم و می رویم کوچه‌ی پشتی آلوچه می‌خوریم و پسرک دوچرخه‌اش را می‌دهد بازی می‌کنیم... میای فرارکنیم؟

هالاو یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 03:24 ق.ظ http://hallowsky.blogsky.com

salam
web loget ro keyli ghashang kardi behet tabrik migam
be ma ham sar bezan
Ya hagh

صدر یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 07:48 ق.ظ http://khodkar.blogsky.com

سلام !
پیرانه سرم عشق جوانی به سرم افتاد
وان راز که در دل بنهفتم به در افتاد
از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر
ای دیده نظر کن که به دام که در افتاد
---------------------------------------------
در این صبحگاه زیبا !
هرکجا و هر جا زمان که هستی موفق و پیروز باشی
صدر

ابرخاکستری یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 09:59 ق.ظ http://abrekhakestari.blogsky.com

به اتاق کودکان خوش آمدی ...
دستهای من سرشار از قدمهای کودکانی است که به اتاقهای مهربانشان میروند و صبح ها با لبخندی پنهان ، که یقین دارم لبخند خداوند است بیدار میشوند .
دارم به اتاق کودکان میروم بیا ، بیا و از من نپرس اتاق کودکان کجاست ، زیرا هرگز کسی از آسمان نمیپرسد که چرا آبی ست !!!

ساناز خانومی یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 11:30 ق.ظ http://meslebaroon.persianblog.com

سلام خانومم.من وبلاگمو عوض کردم.اگه خواستی از این به بعد بیا اینجا.خوشحال میشم.ساناز(نرگس)

[ بدون نام ] یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:06 ب.ظ http://lastday.blogsky

قشنگ بود مرسی که به من سرزده بودی
موفق باشی

ابراهیم یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 02:07 ب.ظ http://pc

سلام ماه مهر مهربان
ماه مهر مهربان هر چه سریعتر متن مورد نظر تو برای متن متحرک بالا برام به آدرس وبلاگت بفرست همچنین متن پایین صفحه هم برام بفرست صدات آلان توی وبلاگت میاد اگه درستش کردی برام بگو راستی این مال امروز بود توضیح شما و نظر شما را دیدم میرم سراغ بقیه چیزها
تر خدا اگه خراب کردم بگو درستش کنم

نوید کینگ یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 03:12 ب.ظ http://navidking.blogspot.com

زیبا بود...اهورائی باشی

مسعود یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 03:18 ب.ظ http://3tadoost.blogsky.com

سلام

خیلی قشنگ بود (:

آرامش یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 03:41 ب.ظ http://calm.blogsky.com

چند روز پیش خیلی اتفاقی یکی از دوستای کلاس دوم دبستانم رو دیدم .
فقط گریه نکردم واسه یه اون روزها...
چه قدر فرق کرده بود ..
چه شخصیت متفاوتی بود . من دوست داشتم همون ساده ای که دیده بودم باز هم همونجوری ببنیمش ..
دوران دبستان واسه من دوران خیلی خوبی بود اما خواب بودمو قدرش رو ندونستم

مرسی اینکه سر می زنی
موفق باشی

صنم یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 04:07 ب.ظ http://sogmad.blogsky.com

چه متن زیبا و قشنگی مهربون جونم...
مثل همیشه
سبز باشی زیبای لطیف

سحر یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 11:49 ب.ظ http://Saharam.BlogSky.com

سلام ماه مهر عزیز! نوشته های قشنگت ما رو با خودش برد! از لطفت هم خیلی خیلی ممنونم! موفق باشید!

ابراهیم دوشنبه 23 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:40 ق.ظ

ابراهیم دوشنبه 23 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:44 ق.ظ http://www.pctech.blogsky.com

با سلام
حسب امر شما انجام شد
فقط ماه مهر مهربان متن پایین به نظر شما زیاد بلند نیست ؟
اگه یه متن کوتاه تری باشه بهتره
در ضمن میخوام سیستم نظر خواهی هم بگذارم اگه دوست داری ۴ تا از سوالات مورد نظرت رو بنویس تا برات درست کنم
درود بر شما با این نوشته هاتون
منتظر هستم
شب بخیر

عادل دوشنبه 23 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 03:03 ق.ظ http://eby.blogsky.com

هوالحی القیوم
به تو مهر می ورزم
ولی برای اثبات محبتم به تو
راهی ندارم
جزایجاد یک روزنه در وبلاگم
که ان هست:
متولد ماه مهر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد