بگذار تا مقابل روی تو بگذریم

دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم

شوق است در جدایی و جور است در نظر

هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم

روی ار به روی ما نکنی حکم از آن تست

بازآ که روی در قدمانت بگستریم

ما را سری است با تو که گر خلق روزگار

دشمن شوند و سر برود، هم بر آن سریم

گفتی ز خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم

ما با توایم و با تو نه‏ایم اینت بوالعجب

در حلقه‏ایم با تو و چون حلقه بر دریم

از دشمنان شکایت برند به دوستان

چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟

«سعدی»

نظرات 5 + ارسال نظر
ابرخاکستری بی باران دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:31 ق.ظ http://www.abrekhakestari.blogsky.com

هرکس به طریقی دل ما میشکند
بیگانه جدا ، دوست جدا میشکند
بیگانه اگر میشکند حرفی نیست
من در عجبم دوست چرا میشکند
------------------------------------------------
چطوری ؟ خوش میگذره ؟

من خودم و مسعود دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:08 ب.ظ http://3tadoost.blogsky.com


اون بیت آخر واقعا تامل برانگیز بود !!


پ.ن به ابر خاکستری : نیرو انتظامی دستور داده بی معرفتا را بگیرن !!! بابا یه محلی به رفقای قدیمی بزار !

هامون دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:13 ب.ظ http://tasteofdeath.blogfa.com

می خوانمش...بلند بلند...میم و پدر می گریند... عجب!

[ بدون نام ] دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:42 ب.ظ

خوشگل بود خیلی مگه نه

یه دوست چهارشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:59 ب.ظ

چه زیبا نوشتی: (((چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟))) ...

(((حدیث دوست نگویم مگر به "حضرت دوست")))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد