بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوق است در جدایی و جور است در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
روی ار به روی ما نکنی حکم از آن تست
بازآ که روی در قدمانت بگستریم
ما را سری است با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود، هم بر آن سریم
گفتی ز خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم
ما با توایم و با تو نهایم اینت بوالعجب
در حلقهایم با تو و چون حلقه بر دریم
از دشمنان شکایت برند به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟
«سعدی»
هرکس به طریقی دل ما میشکند
بیگانه جدا ، دوست جدا میشکند
بیگانه اگر میشکند حرفی نیست
من در عجبم دوست چرا میشکند
------------------------------------------------
چطوری ؟ خوش میگذره ؟
اون بیت آخر واقعا تامل برانگیز بود !!
پ.ن به ابر خاکستری : نیرو انتظامی دستور داده بی معرفتا را بگیرن !!! بابا یه محلی به رفقای قدیمی بزار !
می خوانمش...بلند بلند...میم و پدر می گریند... عجب!
خوشگل بود خیلی مگه نه
چه زیبا نوشتی: (((چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟))) ...
(((حدیث دوست نگویم مگر به "حضرت دوست")))