(عکس: اردیبهشت ۱۳۸۶ - ایلیا ۸ ماهه)
به نام خداوند هستی بخش
مدتها است که تصمیم دارم وبلاگ رو آپدیت کنم، ولی همه چیز عوض شده، نه من آدم گذشته هستم، نه فکرم، نه زندگیم، و نه رونوشتهایی که میشه اینجا نوشت...
مدتی هست که من و ایلیا همبازی شدیم، همه وقتمون رو با هم میگذرونیم. خوش میگذره ولی بدیش اینه که من خیلی از بازیهای دوران بچهگی رو یادم رفته، نمیدونم چطور باید بازی کنم.. البته بچهها خودشون باهوش هستند و خودشون خلاقیت دارند برای بازی، و به ماماناشون کمک میکنند.. ایلیا الان ۱ سال و ۴ ماه داره، پسر خوبیه، حرف گوش کن، باهوش، شیطون...
من هم فعلا از شرایط جدید راضی هستم. بیشتر پیش میم (بابای ایلیا) هستم. وقت بیشتری دارم برای اینکه جو خانواده رو گرمتر و مهربون تر کنم.. سعی می کنم زندگیمون رونق بیشتری بگیره.. با محبتی که به همدیگه داریم و وقتی که برای همدیگه صرف می کنیم...
اینکه آدم پیش بچهاش باشه و خودش مسئولیت بزرگ کردنش رو به عهده بگیره فکر میکنم تجربه خوب و جالبیه و صد البته خیلی مثبت ...
همه شرایط روزمره بچه تحت کنترلِ . از جمله غذا خوردن و استراحتشون که در رشدشون تاثیر زیادی داره...
من یک کمی تنهام.. یعنی غیر از ایلیا و باباش . هیچ کسی رو دیگه نه دیدم و نه می شناسم... تنهایی در طولانی مدت آدم رو اذیت می کنه.. دارم مقاومت می کنم برای اینکه از تنهایی لذت ببرم و تاثیر بدی روی من نزاره... سعی می کنم از آرامش و سکوت اینجا انرژی بگیرم.. و آرزو می کنم که این آرامش رو بتونیم همگی . در کنار خانوادههامون و دوستانمون تجربه کنیم. همونجایی که به دنیا اومدیم و سالها زندگی کردیم...
امیدوارم که همیشه از زندگیت راضی باشی عزیزم . خوشحالم از اینکه تجربه تازه ای در زندگیت پیدا کردی و میدونم که تو هم مثل من خوشحالی. از اینکه پیش ایلیا هستی و میتونی بزرگ شدنش رو بهتر ببینی...
سلام خانوم بی خداحافظی رفتی؟من تازه شنیدم امیدوارم هرجا هستی خوب و خوشبخت و شاد باشید.
سلام به لیلا عزیزم. خدا را شکر میکنم که خوبی. از تمام لحظاتت بهترین استفاده را ببر. و بدون که روزهای قشنگ تر هم خواهند آمد. دوستان خوب و جدید را از خداوند بخواه و بدون که تمام امور ما در کنترل اوست. در پناه قدوس شاد و پیروز باشی. دوستت دارم.