تولد پسر کوچولوی ما میلان

 

  

لحظه تولد  

 

  

بیمارستان   

 

 روز دوم تولد میلان - کادوی ایلیا برای میلان که از طرف مهدکودک درست شده.

 

   حمام کردن میلان - وقتی داخل وان قرار می‌گیره فکر میکنه که هنوز پیش مامانش هست و دست و پاهاش رو جمع می کنه و به خواب میره  

 

------- 

بالاخره بعد از سختی زیاد پسر ناز ما روز سه شنبه صبح ۷ اردیبهشت به دنیا آمد و با ورودش یک دنیا عشق را برای ما هدیه آورد. با وجودش زندگی ما رنگ زیباتری به خودش گرفت. ایلیا علاقه زیادی به میلان دارد و مرتب او را می بوسد. همه چیز برای ما تغییر کرده و تقریبا هیچ فرصتی برای استراحت نداریم . خدارا شکر می کنم برای وجود عزیز این دو پسر دوست داشتنی که مثل گل هستند و عشق مادری را برای من و محبت پدری را برای پدرشان به ارمغان آوردند.

 

و سرانجام بهار رسید

  

 

 ایلیا . نوروز ۱۳۸۹

 

 

 

 

میهمانی نوروز ۱۳۸۹ - از راست ؛ آرتین - یاسمین - مسیمو - ایلیا - بردیا - فرنام - رومانو 

 

 

نوروز سال ۱۳۸۹ را به همه ایرانیان و غیر ایرانیانی که این عید را جشن می‌گیرند تبریک می‌گویم.  سرانجام انتظار به سر رسید و بهار از راه رسید . با همه سختی‌هایی که در زمستان داشتیم و سرمای زیادی که شرایط را برای ما سخت‌تر کرده بود. با اینکه ما در خانه هستیم و تقریبا جایی نمی رویم ولی بوی بهار و عید رو حس می‌کنیم . درخت‌ها جوانه زده اند و بعضی از آنها شکوفه داده‌اند. در این چند روز هوا کمی گرم تر شده و ما بیشتر حال و هوای بهاری داریم . ولی عید نوروز مختص ایران است و بس. با اینکه ما میهمانی خوبی داشتیم ولی در کنار خانواده و فامیل بودن مسلماْ چیز دیگری است.   

ولی گذر ایام برای ما خوشایند هست چون ما منتظر هستیم . به زودی خانواده کوچک ما ۴ نفره میشود . به زودی مامانم رو می‌بینم . برادرم و خواهرم . و بقیه رو البته بعد از سفر به ایران . اینجا دلتنگی آدم زیاده ولی گذشت زمان برای ما مثل مرهمی هست که هم به تنهایی عادت می‌کنیم و هم به لحظه سفر و دیدار خانواده نزدیک می‌شویم. البته با آمدن بچه جدید حتما سرمون خیلی شلوغ میشه و روزها سریعتر برای ما می‌گذرد. آرزو می‌کنم سال جدید برای همه دوستان سال پر از برکت و سلامتی باشه. برای من و خانواده‌ام هم همینطور.

 

 

 

achtentwentig

 

ایلیا ۲۸ سپتامبر۲۰۰۹  

  ایلیا مهد کودک

  

 

ایلیا و الینا  

 

 

ایلیا در حال بازی   

امروز ۶ مهرماه روزی هست که ایلیا به دنیا اومده، دقیقاْ امروز ۲ سالش تموم میشه. ما جشن تولدش رو یک هفته زودتر گرفتیم. ایلیا هنوز نمیتونه به طور کامل صحبت کنه. هنوز جمله ای نمیگه فقط یک جمله کوچیک که بابا بیا و مامان بیاbaba kom که اون فعل رو هم به فارسی بلد نیست بگه، فکر میکنم از این به بعد بتونه در صحبت کردن از فعل هم استفاده کنه و جمله بسازه... خیلی بازیگوشی میکنه. مدام در حال دویدن و راه رفتن و به زبان خودش صحبت کردن هست. همه حروف انگلیسی رو یاد گرفته و خوندن بعضی از کلمات رو هم بلده مثل bear . یکی از بهترین سرگرمیهایی که داره نوشتن و نقاشی کشیدن هست. همیشه یک دفتر و چند تا مداد دنبال خودش میکشه . و میگه دس دس (یعنی چشم چشم - همون شعر چشم چشم دو ابرو) و کلاْ بچه خلاقی هست. با هر وسیله ای که داره حروف رو درست میکنه مثلا وقتی نی دستش هست سریع حرف A یا حرف C یا حرف Y رو به وسیله نی درست میکنه . وقتی میوه میخوره ازشون شکل درست میکنه مثلا سیب رو طوری گاز میزنه که D درست میکنه. از دستش هم برای درست کردن E و M و O و A استفاده میکنه. خلاصه خیلی به حروف علاقه پیدا کرده . مجید هم بهش کلمه baba رو یاد داده و وقتی مینویسیم میتونه بخونه. خیلی کارهای شیرین و بامزه ای انجام میده. وقتی بهش نوشیدنی یا خوراکی میدیم و میخوره سرش رو میندازه پایین و میره و همین طور در بین راه میگه da doo (یعنی dank u) . بچه ها کارای جالبی انجام میدن و هر کدامش و هر لحظه‌اش برای پدر و مادر ارزش و زیبایی خودش رو داره .. دعا میکنم خداوند این بچه ها رو برای ما سالم نگه داره و ما پدر و مادرها را هم همینطور که بتونیم از اونها بخوبی مراقبت کنیم.  

تولد ایلیا

 

 

این عکس از جشن تولد ایلیا است. کلاهی که سرش گذاشته مربی مهدکودکشون براش درست کرده و فرستاده . پسرم خیلی خوشحال بود . همش راه می رفت و شعر میخوند . دَدَدُ دَدَدُ (تولد تولد)