نامه...!!!




ابتدا و انتهای ترانه‌هایم
که واگویه‌ای بود از دلتنگی و
آنچه بر دل تنگمان گذشت
تو بودی
بیا.
دلم برای شعرهای آفتابی‌ات
تنگ شده
بیا تا باز هم ترانه‌هایم را
با نام خورشید آغاز کنم
به نام نامی تو...

به امید روز دیدار 

لیلا

بوی رویا...!!!




فراموش نمی‌کنم تو را.
که چشم‌هایت بوی باران می‌دهند.
دستهایت بوی برف
بوی رویا می‌دهی
بوی خیال. بوی بابونه‌های خیالی
بوی سفر میدهی. بوی دوری. دریا
راه رویاهای دور و گریه‌های نزدیک را خوب آموخته‌ای
دست‌های دیرآمده مرا هم بگیر
خوب می‌دانی
که پس از سالها ازدحام باران و اضطراب
به امن آغوش آفتابی تو پناه آورده‌ام
دور هم نیستی.
می‌دانم در بهار دیگری باز می‌آیی...
                                                             
لیلا

در گلستانه ...!!!


دشت‌هایی چه فراخ!
کوه‌هایی چه بلند!
در گلستانه چه بوی علفی می‌آمد!
من در این آبادی. پی چیزی می‌گشتم:
پی خوابی شاید.
پی نوری. ریگی. لبخندی.

در دل من چیزی است.
مثل یک بیشه نور. مثل خواب دم صبح
و چنان بی‌تابم. که دلم می‌خواهد
بدوم تا ته دشت. بروم تا سر کوه.
دورها آوایی  است. که مرا می‌خواند...

به یاد دوست

لیلا

رویای دیدار...!!!




دارم به تو فکر می‌کنم
به خنکای رویای دیدارت
به گرمای حضور تو
که تنهایی‌ام را آب می‌کند
دارم به تو فکر می‌کنم
به دریا
به خورشید
به تویی که ..... ندیدمت
و به آنچه هستی و نیستم
حالا هر زمستانی را
با آغوش باز می‌پذیرم
دارم به سردی همیشه دست‌هایم فکر می‌کنم
که ساده‌ترین پاسخ
برای هرم دست‌های مهربان توست...

لیلا

و اینک منم...!!!


و اینک منم
زنی تنها در آستانه فصلی سرد
در عزای محفل آینه‌ها

چگونه می‌شود به آن کسی که می‌رود
این سان صبور . سنگین . سرگردان فرمان ایست داد

ای یار. ای یگانه‌ترین یار
چه ابرهای سیاهی در انتظار میهمانی خورشیدند.
اتاقی را به تو تسلیم می‌کنم
چرا که ابرهای تیره همیشه پیغمبران آیه‌های تازه تطهیرند

و در شهادت یک شمع راز منوری‌ست 
که آن را . آن دو دست جوان
که زیر بارش یک ریز برف مدفون شد می‌داند

و سال دیگر وقتی بهار
با آسمان پشت پنجره همخوابه می‌شود شکوفه خواهد داد

آیا دوباره گیسوانم را در باد شانه خواهم زد؟
آیا دوباره باغچه‌ها را بنفشه خواهم کاشت؟

                                                                          «فروغ»
به امید دیدار...

لیلا