ابتدا و انتهای ترانههایم
که واگویهای بود از دلتنگی و
آنچه بر دل تنگمان گذشت
تو بودی
بیا.
دلم برای شعرهای آفتابیات
تنگ شده
بیا تا باز هم ترانههایم را
با نام خورشید آغاز کنم
به نام نامی تو...
به امید روز دیدار
لیلا
دشتهایی چه فراخ!
کوههایی چه بلند!
در گلستانه چه بوی علفی میآمد!
من در این آبادی. پی چیزی میگشتم:
پی خوابی شاید.
پی نوری. ریگی. لبخندی.
در دل من چیزی است.
مثل یک بیشه نور. مثل خواب دم صبح
و چنان بیتابم. که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت. بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است. که مرا میخواند...
به یاد دوست
لیلا