-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 آذرماه سال 1382 23:52
هزارجهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر اتش میسرم که نجوشم بهوش بودم ازاول که دل بکس نسپارم شمایل توبدیدم نه صبر ماندونه هوشم مگر تو روی بپوشانی وفتنه بازنشانی که من قرار ندارم که دیده ازتوبپوشم مرا به هیچ بدادی و من هنوز برانم که ازوجود تومویی به عالمی نفروشم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 آذرماه سال 1382 23:51
هزارجهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر اتش میسرم که نجوشم بهوش بودم ازاول که دل بکس نسپارم شمایل توبدیدم نه صبر ماندونه هوشم مگر تو روی بپوشانی وفتنه بازنشانی که من قرار ندارم که دیده ازتوبپوشم مرا به هیچ بدادی و من هنوز برانم که ازوجود تومویی به عالمی نفروشم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 آذرماه سال 1382 23:51
هزارجهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر اتش میسرم که نجوشم بهوش بودم ازاول که دل بکس نسپارم شمایل توبدیدم نه صبر ماندونه هوشم مگر تو روی بپوشانی وفتنه بازنشانی که من قرار ندارم که دیده ازتوبپوشم مرا به هیچ بدادی و من هنوز برانم که ازوجود تومویی به عالمی نفروشم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 آذرماه سال 1382 23:51
هزارجهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر اتش میسرم که نجوشم بهوش بودم ازاول که دل بکس نسپارم شمایل توبدیدم نه صبر ماندونه هوشم مگر تو روی بپوشانی وفتنه بازنشانی که من قرار ندارم که دیده ازتوبپوشم مرا به هیچ بدادی و من هنوز برانم که ازوجود تومویی به عالمی نفروشم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 آذرماه سال 1382 23:51
هزارجهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر اتش میسرم که نجوشم بهوش بودم ازاول که دل بکس نسپارم شمایل توبدیدم نه صبر ماندونه هوشم مگر تو روی بپوشانی وفتنه بازنشانی که من قرار ندارم که دیده ازتوبپوشم مرا به هیچ بدادی و من هنوز برانم که ازوجود تومویی به عالمی نفروشم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 آذرماه سال 1382 23:51
هزارجهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر اتش میسرم که نجوشم بهوش بودم ازاول که دل بکس نسپارم شمایل توبدیدم نه صبر ماندونه هوشم مگر تو روی بپوشانی وفتنه بازنشانی که من قرار ندارم که دیده ازتوبپوشم مرا به هیچ بدادی و من هنوز برانم که ازوجود تومویی به عالمی نفروشم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 آذرماه سال 1382 23:51
هزارجهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر اتش میسرم که نجوشم بهوش بودم ازاول که دل بکس نسپارم شمایل توبدیدم نه صبر ماندونه هوشم مگر تو روی بپوشانی وفتنه بازنشانی که من قرار ندارم که دیده ازتوبپوشم مرا به هیچ بدادی و من هنوز برانم که ازوجود تومویی به عالمی نفروشم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 آذرماه سال 1382 23:51
هزارجهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر اتش میسرم که نجوشم بهوش بودم ازاول که دل بکس نسپارم شمایل توبدیدم نه صبر ماندونه هوشم مگر تو روی بپوشانی وفتنه بازنشانی که من قرار ندارم که دیده ازتوبپوشم مرا به هیچ بدادی و من هنوز برانم که ازوجود تومویی به عالمی نفروشم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 آذرماه سال 1382 23:50
هزارجهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر اتش میسرم که نجوشم بهوش بودم ازاول که دل بکس نسپارم شمایل توبدیدم نه صبر ماندونه هوشم مگر تو روی بپوشانی وفتنه بازنشانی که من قرار ندارم که دیده ازتوبپوشم مرا به هیچ بدادی و من هنوز برانم که ازوجود تومویی به عالمی نفروشم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 آذرماه سال 1382 23:50
هزارجهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر اتش میسرم که نجوشم بهوش بودم ازاول که دل بکس نسپارم شمایل توبدیدم نه صبر ماندونه هوشم مگر تو روی بپوشانی وفتنه بازنشانی که من قرار ندارم که دیده ازتوبپوشم مرا به هیچ بدادی و من هنوز برانم که ازوجود تومویی به عالمی نفروشم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 آذرماه سال 1382 23:50
هزارجهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر اتش میسرم که نجوشم بهوش بودم ازاول که دل بکس نسپارم شمایل توبدیدم نه صبر ماندونه هوشم مگر تو روی بپوشانی وفتنه بازنشانی که من قرار ندارم که دیده ازتوبپوشم مرا به هیچ بدادی و من هنوز برانم که ازوجود تومویی به عالمی نفروشم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 آذرماه سال 1382 23:50
هزارجهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر اتش میسرم که نجوشم بهوش بودم ازاول که دل بکس نسپارم شمایل توبدیدم نه صبر ماندونه هوشم مگر تو روی بپوشانی وفتنه بازنشانی که من قرار ندارم که دیده ازتوبپوشم مرا به هیچ بدادی و من هنوز برانم که ازوجود تومویی به عالمی نفروشم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 آذرماه سال 1382 16:16
از در درآمدی و من از خود به در شدم گفتی کزین جهان به جهان دگر شدم گفتـــــم ببینمش مگـــرم درد اشتیاق ساکن شود بدیدم و مشتاق تـر شدم دستم نداد قوت رفتن به پیـــش یــــار چندی به پای رفتم و چندی بسر شدم من چشم ازو چگونه توانم نگاه داشت کاول نظــــر به دیدن او دیده ور شدم
-
بخت خویش...!!!
یکشنبه 9 آذرماه سال 1382 19:04
گـــر دست دهد هزار جـــــــانم در پــای مبارکـــــت فشانم آخر به سرم گذر کن ای دوست انگـــــــار که خــاک آستانم هــــــــر حکم که بر سرم برانی سهلست ز خویشتن مرانم تو خود ســـر وصــــل ما نــداری من عادت بخت خویش دانم
-
تعز من تشا و تذل من تشا
دوشنبه 3 آذرماه سال 1382 08:52
« ... روزی کسی به من مهر می ورزید . من از زندگی و دنیا به واسطه ی این عشق ، نجات یافتم . به نظرم رسید این همان نوری بود که از کودکی جستجو می کردم . ناگهان یک نفر تمامی نورها را یک جا جمع و به من پیشکش کرد . چنین بود که دست بر قلب عریان زندگی نهادم . حاضر بودم تمام کتابها ، حتا کتاب آینده ام نابود شود مگر این جمله : "...
-
و بیده الخیر و هو علی کل شی قدیر ...
دوشنبه 26 آبانماه سال 1382 15:21
... کودکان می انگارند که فرصتی پایان ناپذیر برای زیستن دارند اما چنین نیست و بر همین شیوه ، دهها هزار سال است که از عمر عالم گذشته است . یعنی بقا و جاودانگی را در اینجا نمی توان جست و هر کس جز یک بار فرصت گوش سپردن به این سخن را نمی یابد . کودکان می پندارند که فرصتی پایان ناپذیر برای زیستن دارند اما فرصت زیستن ، چه در...
-
بل الرفیق الاعلی .
دوشنبه 19 آبانماه سال 1382 08:56
انگار روز ها را تنها با این قرآنهای دم غروب که می پیچد توی هواست اندازه می گیرند . انگار این همه دقت ، این همه سعی در اثبات رفتن روزها همه هیچ بوده است ... دم غروب است و این بار این نامه را خالی از هر لحنی ، از هر طنین صدایی ، این بار این نامه را ساده ساده می نویسم . مثل تمام چیزها که ساده شروع شد ... مثل تمام چیزها...
-
تولد عشق...!!!
چهارشنبه 14 آبانماه سال 1382 19:05
امشب همه قطرهها جمع شدند تا من زمان کوتاهی دریا شوم و آنقدر درد را از دلم زدودند که تا اوج شادمانی پرکشیدم... میخواستم بر یک یک قلبهای منتظر به هنگام تماشا بوسه زنم و بگویم وقتی میشود این گونه زنجیروار نفسهایمان را در پی یک ره جاری سازیم، امتناع چه کلمه مبهمی است... امشب بوی شادی را از ته قلبم تا سقف خواستن...
-
عجب روزگار غریبست...!!!
دوشنبه 12 آبانماه سال 1382 10:39
آبی، مثل من شب است و آسمان دلم پر از بی ستارگی است، نه بوی تو میآید نه بوی ترنم باران، در این هیاهو فقط گریههای درونم غوغا میکند... چگونه بگویم تمام حرمتهای دلم را آسان شکستی؟!!! چگونه بگویم از تو ندیدم آنچه بودی و از خود بارها پرسیدم در وجود این ناشناخته در پی چه غنچهای میگردی وقتی باغی خاموش میبینی؟!!! صدای...
-
دلتنگی...!!!
پنجشنبه 8 آبانماه سال 1382 11:30
سلام ... سلام به تویی که از دلتنگیهایم در گریزی و حتی درفرعی ترین بخش روحت دلم را جای نداده ای؟!!.. غزلهایم شعر رهایی تو را بی باورندو بین همه اشعار خواننده نوشته هایم مبهوت... تو براستی از عشق چه میدانی.. فقط رسیدن؟!!!! (افسوس که پر از فاصله ای) آرزو داشتم به هنگام دلتنگی به دستهای یخ بسته و نگاههای نگران بسنده کنی...
-
........................
شنبه 3 آبانماه سال 1382 08:37
بگذار که همسایههای ساکتمان نام تو را ندانند! همین زلال یاد تو، برای پچ پچ هزارسالهی آنها کافیست! همان بهتر که نام تو در لابه لای ترانه پنهان باشد~ همان بهتر که از میان واژهها بدرخشی! خورشید من! مثل درخشش فانوس از فراسوی فاصلهها! مثل درخشش ستاره از پس پردهی پشه بند! پشه بند، تابستان، کودکی... اه! همان بهتر که نام...
-
«چاووشی»
یکشنبه 27 مهرماه سال 1382 09:52
بسان رهنوردانی که در افسانهها گویند گرفته کولهبارزاده ره بر دوش فشرده چوبدست خیزران در مشت گهی پرگوی و گه خاموش در آن مٍه گون فضای خلوت افسانهگیشان راه میپویند ما هم راه خود را میکنیم آغاز سه ره پیداست نوشته بر سر هریک به سنگ اندر حدیثی کهش نمیخوانی بر آن دیگر نخستین: راه نوش و راحت و شادی به ننگ آغشته اما رو...
-
به نام اویی که تو چندی در برش بودی...
دوشنبه 21 مهرماه سال 1382 13:15
سلام... نمیدانم.. این غریبه همیشگی قدم در میان گل بوتهای از عشق و صفای قلب پرمهرت نهاد تا اندکی با تو خلوت کند... خوشا به حالت که به میعادگاه عشق سفر کردی و پاکی و صداقت قلب مهربانت را با بقیع گفتی و قدم در وادی صفا نهادی و به دور خانهای از صفا و پاکی تنهاییهایت را به تقسیم ایستادی! نمیدانم... ولی نیرویی مرا به...
-
زهی خجسته زمانی که یار باز آید... به کام غمزدگان غمگسار باز آید.
شنبه 19 مهرماه سال 1382 09:50
سلام بر مهدی صاحب الزمان به تو ای تنفس صبح، به تو ای تبسم نور، به تو ای ترنم عشق... به تو که با آمدنت لحظهها آبرو مییابند، ثانیهها عصمت میجویند، نسیم طراوت میبخشد، آفتاب صراحت میگیرد، آیینه صداقت میآموزد و آب نجابت مییابد... وقتی تو بیایی پرندگان نغمههای شادی سر میدهند و چشمهساران از شرر و شعف میجوشند و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 مهرماه سال 1382 09:15
مهر من بخوان! به کجا میبری مرا! به کجا میبری مرا؟ با توام! چرا مدام در پس پردهی گریه نهان میشوی؟ استخاره میکنی؟ به فال و فریب فراموشی دل خوش کردهای، یا از آوار آواز و توارد ترانه میترسی؟ به فکر خواب و خستگی چشمان من نباش! امشب هم، میهمان همین دفتر و دیوان درد و دریایی! یادت هست، نوشته بودم که در این حدود حکایت،...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 مهرماه سال 1382 17:35
پاییز آمد .. مهر آمد... دوستی میگفت: پاییز هم مثل بهار یه تولد دوباره است. اگر ما بتونیم به خودمون برگردیم. و اگر بتونیم در جهت رشد فکر و ذهنمون حرکت کنیم...!! همیشه دعا میکنم خداوند یه معرفت و شناختی به ما بده تا بتونیم در جهت انسان شدن و انسانیت گام برداریم!! ~~~~~~~~~~~~~ مهر اومد... اما من منتظرم... تولدت یادم...
-
تشیع جنازه...!!!
شنبه 5 مهرماه سال 1382 17:09
- چقدر زود! کی فکرش را میکرد! - چندین سال بیمار بود! نمیخواست کسی بدونه! - بد نیستم ممنون! - این حلقهی گل را باز کن! - فاصله بین تولد و مرگ چه کوتاهه! - خواهرش هم امشب میرسه! حتما خیلی ناراحته! - با ریش نشناختمت! - تقصیر خودشه! - قرار بود پیش عزیز خاکش کنند! - دو تا دخترام خارج از کشورن! - تو عاقل بودی که بچه...
-
فصل انتظار،....!!!
سهشنبه 1 مهرماه سال 1382 10:07
هنوز هم دیدن تو از پس این پرده شفاف این همه باران، این همه فاصله، به دنیایی میارزد هنوز هم حضور این چمدان خاک گرفته بر درگاه رفتن و بازنیامدن تو و یک نگاه منتظر و صدایی آشنا که لحظه آمدنت را خبر میآورد به دنیایی میارزد آخر این نشد که من واژه به واژه کتاب فاصلهها را گریه کنم آنوقت تو اینطور ساده اینطور بیخیال به...
-
میسر نیست عاشق نباشم...!!!
شنبه 29 شهریورماه سال 1382 09:37
معلم نیستم، تا عشق را به تو بیاموزم! ماهیان برای شنا کردن نیازی به آموزش ندارند! پرندگان نیز، برای پرواز... به تنهایی شنا کن! به تنهایی بال بگشا! عشق کتابی ندارد! عاشقان بزرگ جهان خواندن نمی دانستند! صدایم کن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 شهریورماه سال 1382 17:59
سلام، من یه مدتی نبودم. به خاطر همین نتونستم جواب محبتهاتون رو بدم...!! این بار هم آمدنم را دلیلی بود برای اثبات وجودت...!!! چقدر بی تابم... آرام و قرار ندارم... هنوز در پس این کوچههای دلواپسی یاد گفتگوی دور از گلایه و گریه میافتم... نمیدانم..!! من از تو گلهای ندارم... تو مسافر غریب جادههای احساس منی!!! آن سفر...