-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1385 15:52
دلا امشب سفر دارم، چه سودایی به سر دارم حکایتهای پرشرر دارم، چه بزمی با تو تا سحر دارم به پرواز آسمان عشق، چه خوش رنگین بال و پر دارم به صحرای بیکران عشق، سفرهای پرخطر دارم نمیترسم از فتنه توفان، دلی چون دریای خزر دارم به بیتابی قلب عاشقان، پیامی از شمس و قمر دارم من امشب با خدای خود، مناجاتی دگر دارم نیایشها به...
-
تولد
شنبه 22 مهرماه سال 1385 13:19
روزی که بزرگی وجودت با روشنی شمعهای کوچک سنجیده میشود روزی که زیبایی عمرت با گلهای رنگارنگ تزئین میشود روز میلاد تو ، ای مهربان مبارک
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1385 15:23
غمم آشکار اشکم جاری و این تنهایی و سکوت و خلوت شبنم زده من ای کاش گذری بر اندیشهام میکردی ای کاش به خاطر میآوردی که زمانی گریههایم خوابت را پریشان میکرد ای کاش... به یادم باش، گاهی مانند نسیمی که سرزده به باغ خزان زده سفر میکند برگهای زردم زمین خستگیهایم را فرش کرده است آیا کسی در پشت این دیوار غصهها به یاد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 مردادماه سال 1385 15:43
خداحافظ همین حالا، همین حالا که من تنهام خداحافظ به شرطی که، بفهمی تر شده چشمام خداحافظ کمی غمگین، به یاد اون همه تردید به یاد آسمونی که، منو از چشم تو میدید؛ اگه گفتم خداحافظ، نه اینکه رفتنت ساده ست نه اینکه میشه باور کرد، دوباره آخر جاده ست؛ خداحافظ واسه اینکه، نبندی دل به رویاها بدونی با تو و بی تو، همینه رسم این...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 تیرماه سال 1385 10:53
و عشق، صدای فاصله هاست. صدای فاصله هایی که غرق ابهامند - نه، صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند *** صدای باد می آید، عبور باید کرد. و من مسافرم ، ای بادهای همواره! مرا به وسعت تشکیل برگ ها ببرید. (سهراب سپهری)
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 تیرماه سال 1385 16:24
سرمستم از عطر زندگی
-
دلتنگی
شنبه 3 تیرماه سال 1385 15:09
تا حالا شده خیلی ناراحت باشی... اشک گوشه چشمات جمع بشه اما نتونی با هیشکی حرف بزنی از بس بغض توی گلو داری... تا حالا شده بخوای به یکی کمک کنی ولی هیچ کاری از دستت برنیاد... شده دلتنگ باشی. ناراحت باشی. دستت از همه جا کوتاه باشه... من الان همینجوریام.. حالم اصلا خوب نیست... کاش میتونستم کاری انجام بدم... دلم آغوش مادر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 خردادماه سال 1385 09:32
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم شوق است در جدایی و جور است در نظر هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم روی ار به روی ما نکنی حکم از آن تست بازآ که روی در قدمانت بگستریم ما را سری است با تو که گر خلق روزگار دشمن شوند و سر برود، هم بر آن سریم گفتی ز خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم ما با توایم و با تو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1385 10:56
متولد ماه مهر عزیز! قول داده بودم که برایت بنویسم. میدانی آدم گاهی دلش میگیرد. تو که میفهمی چه میگویم؟...بعضی وقتها به حرفهای تو فکر میکنم. به اینکه یک نفر را داری که با او صحبت کنی. و مطمئنی که حتماً به حرفهایت گوش میدهد حتی بیشتر از من.. فکر میکنم که دیگر برایت مهم نیستم. به خاطر همین هیچ حرف دیگری نمیزنم....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1385 17:15
رشتههایی از قلبم کنده شد، وقتی دیدم در رویاهایم گم شدی من هر روز به تو نزدیکتر شدم و تو هر لحظه از من دورتر من ذره ذره وجودم به تو عادت کرده بود تو اما خیلی سریع از برابرم گذشتی و فکر نکردی که تپشهای قلب من به وجودت پیوند خورده... در انتهای همه خاطرهها، تو بگو من به چه دل خوش کنم ؟!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1385 08:15
من به غنچههای شکفته در فصل فکر میکنم و تو از دوردست خودت، رویایی از بهشت تصویر میکنی من به برگ درخت کوچک باغچه نگاه میکنم تو برایم از اندیشههای محال سخن میگویی من دستان تو را میبویم تو فلسفه عشق را تفسیر میکنی من در دلم به تو لبخند میزنم و تو در جستجوی کشف راز کوچک قلب من هستی و هنوز نمیدانی که من عاشقانه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1384 11:07
از خواب که بیدار میشوم چشمانم تو را جستجو میکند به دنبال تو میگردم، و با شنیدن صدایت، چشمانم را به آرامش برهم مینهم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1384 10:27
لحظهها میگذرند ، بی هیچ تحرکی ... مثل کابوس، مثل مرگ... خستگی تن، خستگی فکر، خستگی روح (چه کسی روح ما را تسکین خواهد داد؟!) آیا تو دوباره به من لبخند خواهی زد ؟ همدیگر را میرنجانیم بدون دلیل .. تو با ناخنهایت روح مرا خراش میدهی، من به عمق زخمم فکر میکنم.. تو خشمگین میشوی، من به یادگاری که از تو ندارم فکر میکنم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 14:00
گرمای این روزها را تو برایم به ارمغان آوردی یلدایم را روشن کردی، من بودم و تو و شمع و مهر ... چند ساله شدم با تو در این یلدا...!؟ برایم آرزوهای آبی داشتی... در دلم با مهر نگاشتی جشن میلاد من... با تو نورباران شد آفتاب همه دقایقم، لحظههایت نورباران باد!
-
تنهایی تلخ من!
سهشنبه 15 آذرماه سال 1384 11:49
انگار روحم پنهان شده است مغموم، خسته، بی حوصله، ساکت فقط اطراف را مینگرم به هیچ دل خوش کردهام! من از تنهایی میترسم!! تنهایی تلخ پا به پای من راه میرود تنهایی من به تلخی زهرخند است.. در آن هیچ تصویری سبز نیست.. تنهایی من حتی در تصور تو نیز نمیگنجد خستهگیاش اما در چهرهام پیداست من روحم را جایی گذاشتهام روح من...
-
* شبانه ۲
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 10:24
میان خورشید های همیشه زیبائی تو لنگری ست - خورشیدی که از سپیده دم همه ستارگان بی نیازم می کند نگاهت شکست ستمگری ست - نگاهی که عریانی روح مرا از مهر جامه ئی کرد بدان سان که کنونم شب بی روزن هرگز چنان نماید که کنایتی طنز آلود بوده است و چشمانت با من گفتند که فردا روز دیگری ست - آنک چشمانی که خمیر مایه مهر است! وینک مهر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 آبانماه سال 1384 11:33
!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 مهرماه سال 1384 16:07
از این همه مهر برگ ریزش برای من مهرش برای تو.
-
*نه دسترسی به یار دارم ..... نه طاقت انتظار دارم
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1384 12:13
به وسعت ندیدن نگاهت، خستهام طاقت دوری ندارم چگونه بشکافم فاصلههای تمام نشدنی جدایی را چگونه بشکنم ثانیههای سنگین دوری را آری، دسترسی بر تو ندارم نه بر نگاهت نه بر کلامت نه بر گرمی دستهایت ذهنم را به پرواز میکشانم من به دنبال خاطرهها میچرخم در دیروز و امروز مینشینم میچرخم تا به فردایی که با تو طلوع میکند برسم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 مردادماه سال 1384 13:46
انگار خواب دیدهام پرنده کوچک نقرهای را که پرواز میکرد و ردی از نور در آسمان بر جای میگذاشت او میآمد نزدیک و نزدیکتر میشد و من از تبلور این رویا بر خود میبالیدم میدیدم که در آسمانام اما نگاهم را از آسمان میدزدم چشم بر هم مینهم و خود را رها میکنم دالان نقرهای بی انتهاست ولی چشمان من، بیطاقت تر از این...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 تیرماه سال 1384 15:16
میخواهم در کنار تو بمانم سر بر شانهات میگذارم و رویاهای سپیدم را به خاطر میآورم .... بغضی در گلویم میشکند به احساس پاک تو غبطه میخورم. ..... میخواهم آواز یکرنگی سر دهم چنانکه صدایم تا ابد در گلویم باقی بماند ... با من بمان که حضورت تبلور رویاست و اندیشهات ارمغان روزهای خوش آینده است...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1384 09:52
دنبال بهانههای کوچکی میگردم برای زندگی کردن برای ماندن بهانههایی که مرا و تو را به یکدیگر نزدیک میکند! گاهی با تو در ستیزم، و گاهی در پی چیزی هستم که گویا هرگز وجود نداشته است! من به قدرت صبر ایمان آوردم.. وقتی غوغای درونم مرا به پرتگاه میکشانید و من خموش بودم...! به تو میاندیشم، و فکر میکنم بودن تو بهترین هدیه...
-
نقاب...!
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1384 11:05
صورتم را میآرایم و با طرح لبخندی از آینه دور میشوم به تو میپیوندم بی آنکه دستمالی بر سر ببندم *** اما تو مپندار که غمی با من نیست
-
به پاس صمیمتهای تو ...!
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1384 10:35
ثانیههای من پر شده از هوای ماندن همهی لحظههایم بوی زندگی میدهد.. میبینم و میروم و میخوانم و میخندم... وقتی در کنار تو هستم زمان را از دست میدهم... من مست میشوم و دلتنگ میشوم وقتی به چشمهایت خیره شدهام... با عشق به چشمهایت نگاه میکنم ، و از خنده زیبایت دلم غنج میرود... و تو باز هم با آن معصومیت نهفته در...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1384 10:03
آن دوست که عهد دوستداران بشکست می رفت و منش گرفته دامن در دست می گفت که بعد از این به خوابم بینی پنداشت که بعد از او مرا خوابی هست دستم را، همه نداریم را میدهم. به قول شماها خرد شده است. فروریخته. من که فکر نمیکنم از نبودن کسی خرد بشود. فکر میکنم از نبودن خودت میشود خرد شد. دست دست میکند برای دوباره داشتن چیزی...
-
با حافظ ...!
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1383 11:43
روز وصل دوستداران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد کامم از تلخی غم چون زهر گشت بانگ نوش شاد خواران یاد باد گرچه یاران فارغند از یاد من از من ایشان را هزاران یاد باد مبتلا گشتم درین بند و بلا کوشش آن حق گزاران یاد باد گرچه صد رو دست در چشمم مدام زنده رود باغ کاران یاد باد راز حافظ بعد ازین ناگفته ماند ای دریغا راز...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1383 12:08
بهانه نمی خواهد که تلنگر هم، نه ! همین آسمان ِ ابری گرفته کافیست دلتنگیم لب پَر شده شاید ... که امروز این همه... می شکنم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1383 12:17
دیشب خواب ماهی دیدم... یه عالمه ماهیهای رنگی کوچولو ، که برام هدیه آورده بودند.. مثل کاغذهای رنگی که دنبال بادبادک میبندند.. حس میکردم که ماهیها به من میخندند، من و اونا با هم لبخند میزدیم .. و زیبایی اون خواب هنوز توی چشمامه.. .. دیروز م. میگفت: خیلی خوشحاله، و احساس خوبی داره، گفت که توی این یک سال و نیم کمتر...
-
جامانده !
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1383 15:34
نمانده ام به سیب های باغ تو خیره چشم های تو بود که لحظه های مرا باغی می خواست بی آن که تو درختش باشی! من از جنسی دیگرم آری کبوترم! تکه ابری سپید و آزاد بازیچه ی نسیم اقیانوس های دورست ببر مرا ببر به تنگنای خود! سرم را ببر پرپرم کن! اما مشتی از پرهام را در حیاط خانه بپاش تا مرغ های خانگی بدانند رد کدام پرواز را اشک...
-
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم!
شنبه 12 دیماه سال 1383 15:22
چه خوب است لذت با هم بودن حتی در تنهایی ثانیهها .... روزهای خوبی رو میگذرونم آرزو میکنم که این شادی مستدام باشه