-
سهراب...!!!
شنبه 31 خردادماه سال 1382 10:59
من اناری را میکنم دانه به دل میگویم خوب بود این مردم دانههای دلشان پیدا بود میپرد در چشمم آب انار اشک میریزم روز خوبی داشته باشید
-
به نام او...!!!
چهارشنبه 28 خردادماه سال 1382 11:02
دیشب خواب تورو دیدم ... اومدم سراغ نامههات... باز این نامهرو خوندم... بازم یاد تو افتادم... نمیدونم چند بار این نامهرو خوندم... چند بار به یادت گریه کردم ... قلبم درد میکنه... حالم بده... دیگه از بودنم خسته شدم... گاهی میخوام همه قانونها رو زیر پا بذارم... خیلی خستم... با این که میدونم بودن همیشگی نیست... با این که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 خردادماه سال 1382 10:44
اگــر در کهکشانی دور دلی یک لحظه از صد سال به یاد من تپــد بی شک دل من در تمام لحظههای عمر به یادش میتپد پرشـور یک سلام گرم به همه دوستای خوب خودم بعضی وقتها که میام و نظرات شما دوستای خوبم رو میخونم، چند تاشون بدجوری توی ذهنم میمونه... البته همیشه با دبدن نظرات شما ها به اندازه یک دنیا خوشحال میشم و نمیدونین چه...
-
همیشه حضور...!!!
دوشنبه 26 خردادماه سال 1382 13:54
کتاب حافظ روی پایم باز. اونطرف مجموعه اشعار شاملو و فنجان قهوه... دلم از یاد تو سرشار... حضور تورو حس میکنم... همیشه تو خوابم هستی... همیشه تو رویاهام هستی... قلب من همیشه برای تو میتپه... دیشب به یاد تو گریه کردم... هرشب به یادت گریه میکنم... حس میکنم برام دستنیافتنی شدی... گاهی اوقات آدم یه حسی داره که نمیتونه...
-
انتظار شبانه...!!!
یکشنبه 25 خردادماه سال 1382 12:00
وقتی دستام خالی باشه...وقتی باشم عاشق تو غیر دل چیزی نـــــــــدارم...که بدونم لایــــــــق تو قرار نبود اینجوری بشه... قرار نبود صفحه مانیتور و مسنجر دست به دست هم بدند و .... دیشب باز هم ساعتها به صفحه مانیتور خیره شدم... مثل قبل. مثل همیشه و دیشب به انتظار تو بودم مثل تمام ثانیههای گذشته... مثل همه تنهاییها کاش...
-
فاصله...!!!
شنبه 24 خردادماه سال 1382 11:35
در آنسوی خود ، در جائی سرسبزتر از من ، در خیالم ، در جائی که روی آب می شود راه رفت ، در آرزوهائی که به بلندای سرو قد به آسمان دارند ، خیال کرده بودم ، تو را و گرمای دستانت را در وجودم حس می کنم ، بوی باران مست کننده است ، گل مریم چه عطری دارد ، زندگی را در خانه خیالی خود حس می کنم ، بزرگ کردم عشقی از رنگ تو و روان...
-
اشک رازی ست...!!!
جمعه 23 خردادماه سال 1382 21:19
اشک رازی ست لبخند رازی ست عشق رازی ست اشک آن شب لبخند عشقم بود قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی من درد مشترکم مرا فریاد کن درخت با جنگل سخن میگوید علف با صحرا ستاره با کهکشان و من با تو سخن می گویم نامت را به من بگو دستت را به من بده حرفت را به من...
-
رهایی...!!!
پنجشنبه 22 خردادماه سال 1382 20:18
لذتبخش ترین و کوچکترین عشقها همیشه در مرگ دردناکترین و بزرگترین عشقها متولد میشوند به تو و دردت خنده میزنند به تو و دردت میپیچند بر تو و دردت میتازند تو نمیبینی و نمینامی و در سرانگشتانت رهایی را تجربه میکنی و عمیق میشوی و فاصله میگیری و در عمیقترین و دورترین پهنه تو را میبوسند و ترکت میکنند و تو حتی...
-
من گریه میخواهم مجالی هست...؟؟؟
پنجشنبه 22 خردادماه سال 1382 10:33
به نام او که مرا با تو آشنایی داد از آن میانه به من طاقت جدایی داد محبت تو که آغشته شد به هستی من بهانه بود برای خداپرستی من
-
و این نیز بگذرد...!!!
چهارشنبه 21 خردادماه سال 1382 11:29
دختربچه گفت: - من گاهی قاشقم را میاندازم پیرمرد گفت: - من هم همینطور دختر بچه زمزمه کرد: - شلوارم را هم خیس میکنم. پیرمرد خندید و گفت: - من هم همینطور دختربچه گفت: - من اغلب گریه میکنم. پیرمرد سرش را تکان داد و گفت: - من هم همینطور دختر بچه گفت: - ولی از همه بدتر اینکه بزرگترها به من محل نمیگذارند. و گرمای یک دست...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 خردادماه سال 1382 11:07
فردا...!!! دلم برای سرودن بهانه کم دارد من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد همه اندیشهام اندیشهی فرداست . وجودم از تمنای تو سرشار است زمان- در بستر شب- خواب و بیدار است هوا آرام، شب خاموش، راه آسمانها باز... خیالم چون کبوتر های وحشی می کند پرواز... رود آن جا که میبافند کولیهای جادو گیسوی شب را همان جاها که شبها در...
-
فردا...!!!
سهشنبه 20 خردادماه سال 1382 13:52
دلم برای سرودن بهانه کم دارد من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد همه اندیشهام اندیشهی فرداست . وجودم از تمنای تو سرشار است زمان- در بستر شب- خواب و بیدار است هوا آرام، شب خاموش، راه آسمانها باز... خیالم چون کبوتر های وحشی می کند پرواز... رود آن جا که میبافند کولیهای جادو گیسوی شب را همان جاها که شبها در رواق...
-
شد خزان...!!!
دوشنبه 19 خردادماه سال 1382 19:43
از آتش عشق هر که افروخته نیست با او ســر سوزنی دلم دوخته نیست گــــــــــر سوخته دل نئی ز ما دور که ما آتش به دلی زنیم که او سوخته نیست شد خزان گلشـــن آشنایی بازم آتش به جان زد جدایی عمر مـــــن ای گل طی شـــد بهر تـو وز تو ندیدم جز بد عهدی و بی وفایی با تـــــــو وفا کردم تا به تنم جان بود عشق و وفاداری با تو چه...
-
غربت پردرد...!!!
دوشنبه 19 خردادماه سال 1382 08:48
● من تمنا کردم که تو با من باشی و تو گفتی: هرگز سخنی سخت و درشت و مرا غصهء این هرگز کشت... دیگر نگو برنمیگردی. دلم از این صراحت خاکستری میلرزد یادت باشد همیشه این تو بودی که حتی مشتی خاک از زمین ترانههایت را هم از دستهای بیکسی من دریغ میکردی همیشه این تو بودی که دعوت دل ناماندگار مرا به بهانه بارانهایی که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 خردادماه سال 1382 19:39
سفر بیا مثل اون کسی شو که یه شب قصد سفر کرد دید یارش داره میمیره موندش صرفنظر کرد زرنگی کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرش ولی آهسته میگویم خدایــــــــا بی اثر باشد برسرمای درون...!!! همه لرزش دست و دلم از آن بود که عشق پناهی گردد. پروازی نه گریزگاهی گردد آی عشق. آی عشق چهره آبیت پیدا نیست... آی عشق آی عشق رنگ...
-
سفر
یکشنبه 18 خردادماه سال 1382 19:22
بیا مثل اون کسی شو که یه شب قصد سفر کرد دید یارش داره میمیره موندش صرفنظر کرد
-
زرنگی
یکشنبه 18 خردادماه سال 1382 15:59
کنم هر شب دعایئ کز دلم بیرون رود مهرش ولی اهسته میگویم خدایا بی اثر باشد
-
برسرمای درون...!!!
یکشنبه 18 خردادماه سال 1382 10:21
همه لرزش دست و دلم از آن بود که عشق پناهی گردد. پروازی نه گریزگاهی گردد آی عشق. آی عشق چهره آبیت پیدا نیست... آی عشق آی عشق رنگ آشناییت پیدا نیست...
-
الهی...!!!
شنبه 17 خردادماه سال 1382 17:53
الهی ! عاجز و سرگردانم نه آنچه دانم دارم. و نه آنچه دارم دانم الهی ! چون توانستم ندانستم. و چون دانستم نتوانستم آه از این علم ناآموخته. گاه در غرقم از او. گاه سوخته! الهی ! به فضل خویش مرا بنواز و به عدل خویش مرا مگذار ما را سر و سودای کسی دیگر نیست در عشق تو پــــروای کس دیگر نیست جز تو دگـــــری جای نگیـــــــرد در...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 خردادماه سال 1382 20:30
سلاخی میگریست به قناری کوچکی دل باخته بود. مثل درس انشایی. سادهای ولی مشکل ای هوای بارانی. میشوی به من نــــازل پارهخط بین ما روی نقشه چیزی نیست هی نگو بمان آنجا. هی نگو بمان همدل این دل حقیرم را. دست کم نگیر ای دوست میبـــــرد غرورت را. تیزی همیــــــن فلفل مانده نقش آثارت. روی صورتم دیگــــــر گونههای حاصلخیز....
-
مهرپنهان...!!!
پنجشنبه 15 خردادماه سال 1382 12:57
یار با ما سرگرانی مـــــیکند دائماْ نامهربانــــی مـــــیکند جو فروش است آن یار عزیـــــز پیش ما گندم نمایــــی میکنـد میبرد دل را به یادش هرکجا به گمانم کیمیایــــی میکنــد وقت ذکرش در سویــــدای دلم این دلم را جاودانـی مــــیکند وقت یادش رنگ زردم را ببین او چگونه ارغوانی میکنــــد صورتم زرد است چون برگ خزان...
-
سفر...!!!
چهارشنبه 14 خردادماه سال 1382 12:29
نه مهر فسون نه ماه جادو کرد نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد
-
نامهای از یک دوست...!!!
سهشنبه 13 خردادماه سال 1382 08:40
جست و جویی از ورای جست و جو من نمیدانم تو میدانی بگــو حـــال و قالی از ورای حــــال و قال غرقه گشته در ورای ذوالجـلال سلام دوستان عزیز. درست و غلط ماجرا را نمیدانم ولی آنچه روشن است. دفتر بازیست با قلمی که تشنه نوشتن است. از چه؟ از کجا؟ از کی؟ از حال !!! ... از داد یا بیداد زمان !؟!! ... دستم یاری نمیکند... نوشتن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 خردادماه سال 1382 19:48
جهان عشق است و دگر زرق سازی همه بازیست الا عشق بازی
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 خردادماه سال 1382 13:20
بیا تا برایت بگویم چه اندازه «تنهایی» من بزرگ است و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیشبینی نمیکرد
-
نامه...!!!
دوشنبه 12 خردادماه سال 1382 12:54
ابتدا و انتهای ترانههایم که واگویهای بود از دلتنگی و آنچه بر دل تنگمان گذشت تو بودی بیا. دلم برای شعرهای آفتابیات تنگ شده بیا تا باز هم ترانههایم را با نام خورشید آغاز کنم به نام نامی تو... به امید روز دیدار لیلا
-
بوی رویا...!!!
یکشنبه 11 خردادماه سال 1382 09:53
فراموش نمیکنم تو را. که چشمهایت بوی باران میدهند. دستهایت بوی برف بوی رویا میدهی بوی خیال . بوی بابونههای خیالی بوی سفر میدهی. بوی دوری. دریا راه رویاهای دور و گریههای نزدیک را خوب آموختهای دستهای دیرآمده مرا هم بگیر خوب میدانی که پس از سالها ازدحام باران و اضطراب به امن آغوش آفتابی تو پناه آوردهام دور هم...
-
در گلستانه ...!!!
یکشنبه 11 خردادماه سال 1382 09:45
دشتهایی چه فراخ! کوههایی چه بلند! در گلستانه چه بوی علفی میآمد! من در این آبادی. پی چیزی میگشتم: پی خوابی شاید. پی نوری. ریگی. لبخندی. در دل من چیزی است. مثل یک بیشه نور. مثل خواب دم صبح و چنان بیتابم. که دلم میخواهد بدوم تا ته دشت. بروم تا سر کوه. دورها آوایی است. که مرا میخواند... به یاد دوست لیلا
-
رویای دیدار...!!!
شنبه 10 خردادماه سال 1382 17:52
دارم به تو فکر میکنم به خنکای رویای دیدارت به گرمای حضور تو که تنهاییام را آب میکند دارم به تو فکر میکنم به دریا به خورشید به تویی که ..... ندیدمت و به آنچه هستی و نیستم حالا هر زمستانی را با آغوش باز میپذیرم دارم به سردی همیشه دستهایم فکر میکنم که سادهترین پاسخ برای هرم دستهای مهربان توست... لیلا
-
و اینک منم...!!!
شنبه 10 خردادماه سال 1382 17:32
و اینک منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد در عزای محفل آینهها چگونه میشود به آن کسی که میرود این سان صبور . سنگین . سرگردان فرمان ایست داد ای یار. ای یگانهترین یار چه ابرهای سیاهی در انتظار میهمانی خورشیدند. اتاقی را به تو تسلیم میکنم چرا که ابرهای تیره همیشه پیغمبران آیههای تازه تطهیرند و در شهادت یک شمع راز...